محل تبلیغات شما

فصل دوم
حرکت اول بسوی  سه راه مرگ
دراسکله  سوار قایق هاشدیم حدود بیست سی دقیقه درراه بودیمبرجک های تانک های بجا مانده در عملیاتهای قبلی نمایان بود.این منطقه توسط نیروهای دشمن جهت زمین گیر کردن نیروهای ایرانی بکل منطقه ه آب بسته شد. و واقعا کارساز بود یا نه را نمیدانیم چون ما عملیات را اجرا کردیم واگر آب نبود میایستیم ترها عقب تر اقدام میکردیمقبل سوارشدن به قایق ها دایی عزیز  خود سردار مهدی بساوند رادیوم. بسیار خوشحال شدم همدیگرردراجرای درآغوش کشیدیم.اوجزو نیروهای اطلاعات عملیات بود وجزو راهنمای نیروها وبلدراه درخط اول بود .اولین چیزی بعد احوال پرسی گفت بیا چیزی به تو نشان دهم. امروز اولین روزعملیات .شب گذشته بچه هاعمل کردند وقرار شدامشب ماوارد عمل شویم.چندقدمی سوی سنگر تانک رفتیم رویش چادر بزرگی کشیده بود ابتدا فکرکردم میخواهند تانک جدید وارد شد نشانم دهد. گفت برو چادر را بالا بزن .خشکم زده. برق ازچشمانم پرید ترس تمام وجودم رافراگرفت پاهایم سست شد.برای چندثانیه آی انگار ازدنيا هجرت کردم حدود صدها جنازه تکه پاره وبی سر.دست وپا جداشده ازشهدا مربوط به عملیات شب قبل از منطقه تخلیه شده بودند بصورت ومانند دیواری تا ارتفاع چندمتر چیده بودند.امبولانسها میام دند چند جنازه را میگفتند وحرکت باز چنددقيقه دیگر آمبولانسی دیگراگر وانت ها نمایان نبود حتما با آنها میبرند. بوی خون وباروت.از اجساد خارج میشدبه خنده وشوخی گفت وارد جهنم میشی مواظب خودت باشچون من دوایی در عملیات والفجر 8 فتح فاو باهم بودیم گفتم از فاو که بدتر نیست کهسرش را بعلامت منفی تکان داد گفت هزار برابر بدترمن همیشه درطول جنگ .بخصوص عملیاتها .تک.پاتک (1)سیگار 1 همراه بود.شاید درحد یک ساعت ده نخ سیگار کشیدمحدود یک ساعت در اسکله منتظرماندیم. .شهید بلباسی فرمانده گردان متوجه اوضاع روحی من شد آنچه دیده بودم هیچ از بچه های گردان ندیدحمید رضا.احمد زیرک.و.  برادرم با من بعنوان بی سیم چی گروهانی  بامن همراه بودند.یک ساعت انتظار چندین بار توسط هواپیما بمباران شدیم.بعلت شدت آتش نیروها پخش شدند وبصورت سریع السر بصورت دسته گروهان سوار قایق ها شدند.ما که ارکان گردان وهمراه فرمانده گردان بلباسی بودم جزو آخرین نیروها.پیش بلباسی اصلا سیگار نمیکشیدم.درقایق جور ی کنارقایقران پناه گرفتم وسیگارروشن. کردم وقایقران بااشاره گفت نخی بده.براش آتیش کردم .دستش دادمدرطول مسیر هواپیما وتوان ما ودشمن مشغول بودند.در مدت انتظار در اسکله یک فروند از هواپیمای دشمن سقوط کرده بودبه آب نگاه میکرد م یاد حرفهای دایی ام افتادم که سوی جهنم میشی مواظب خودت باش را کم کم احساس میکرد م. ولی هنوز تا جهنم درروی زمین زیاد فاصله نداشتمهرلحظه اجساد شهدا به ذهنم میام. ترس در وجودم بیشتر بیشتر میشد.که بعلت موانع زیاد  بسیار شدید در خط اول از جاده دریاچه ماهی .اعم از میگردم ای خورشیدی.بشکه های انفجاری.سیم های خاردار تودرتو حاکی وگواه  از رسیدن به خط اول که دیشب تصرف شد رامیداد. .سریعا پیاده شده.اجسادعراقی پخش شده وتلاش در خاکریز بسیار بود.انگار صدها توپ مخصوص این خط که برای عدم انتقال نیرو ومهمات به این خط شلیک میشد.بمباران.گلوله ها امان بریده بودند.وارد سنگر عراقی شدیم.هرلحظه دوست داشتم از این منطقه میرفتیم وراحت میشدیمانگار هواپیماها همانند دسته دسته عقاب بر روی ماوعقبه بمباران میکردند که احساس فشاردر ادار دائمی داشتی ولی از ترس حرات بیرون رفتن نداشتی.دراثر تکرار وزمان انگار کم کم به این همه آتش عادت کردیم.یواش یواش همانند رفتار خرگوش از لانه ها بیرون سرک میکشیدیم ودست آخر از سنگرها خارج شدیم.برایمان غذا آورده بودند.باجرات اعتراف میکنم اولین بار در طول حضور 60 ماهه ام در جنگ دراثر ترس اشتها غذا نداشتم.غذا درون پلاستیک مرغ  وبرنج بصورت تازه وگرم بودبه تدارکات گفتم چیزی دیگر نیست گفت اره که هست کالباستکه ای بزرگ از کالباس را برید دستم داد بدونه نان کمی از آن را خوردم.خمید رضا احمد زیرک سهمیه غذای مرا نوش کردند بخاطر همین اذیتم میکردند. که همیشه پیشت هستیم وسه می غذای تورا میخوریمدرکنار جنازه های عراقی که بسیار بودند غذ خوردیم.بعد اذان مغرب میایستیم حرکت میکردیماز اینکه از اینجا میرفتیم خودم را آرامش میداد. .اول خیلی دوست داشتم از اسکله خارج شویم.اما بیشتر از اینجا خارج شویم لحظه شماری میکردم.باصدای شهید بلباسی بطرف سنگر بزرگی که درنزدیکی سنگر ما داشت رفتیمسنگر بزرگی در زیرزمین از بتن توسط عراقی ها  ساخته . شده بود تمام فرماندهان لشگر بودند برای توجیح گردان ما ویکی دوگردان که امشب به خط عراقی ها میزدیمبعد از نماز مغرب عشا با صرف شامبصورت یک ستون بطول فاصله از هم  حرکت کردیممن کنار بلباسی وهدیه باغبانی در تردد بودم.هرقدم به جلوبرمیداشتیم آرزوی آتش قبلی را میکردیم.قدم به قدم  اوضاع بدتر میشد.هنوز چند دقیقه ای نرفته بودیم ناگهان خمپاره ای زوزه کشان  وارد صف شده حدود چهار پنج نفر شهید ومجروح شدند که شهید شیخ یونس یونسی المشیری جزو شهدا بود.بچه ها تکه تکه شدند.،بافرار فقط حرکت نایست بچه ها به حرکت ادامه میدادند. گلوله همچنان میبارید  کسی را یاری ایستادن نداشت. هرچند نفرجلویی یا پشت سری میافتاد اما افرد حتی جرات نگاه کردن نداشت انقدر آتش ریا بود که در اولین تقاطع سنگرهایی از عراقی داشت نیروها به داخل آن هدایت شدند تا بلکه آتش جهنم کمتر شودگلوله کاتیوشا مستقیم وارد سنگری شد تمام شهید شدندهیچ کس در آن شب جرات آمدن تخلیه  مجروحین وشهدا را نداشت تاصبح بارون شدن هوا میایست صبرمیکردند .همه امکانات موجود برای عملیات بود.حدود نیم س ساعت توقف داشتیم.که آقای رضا تقی پور از همسایگان خانه پدری را دیدم.بعد جویای احوال از یکدیگر شدیمانسان در ان زمان که جز به فکر خدا.ومرگ.وجنگیدن نیست با این دیدارها انگار زمان لحظات متوقف سپس به حرکت خود ادامه میدهددوباره براه افتادیم هرچه به سراه مرگ نزدیکتر میشدیم قدمهایی بزرگتر وحالت دویدن گرفتیم.وقتی در چند متری نرسیده به سراه مرگ رسیدیم انگار کل آتش جهان وارد این چند عرض وطول این سراه میشودپشت لودر که معلوم نبود از کدام طرف است پناه گرفتم گلوله ها ،خمپاره ها امان بریده بودندهرچند از گلوله توپ یا کاتیوشا وبمباران کمتر است ولی خمپاره 80،60،گلوله ها رهایی نداری.نمیدانم مربوط به کدام نیرو بود جنازه ای بی سر لت وپاره  را کنار خود حس کردم از شهید  بلباسی دوسه متری فاصله داشتم انقدر منور روشن بود منطقه را روشن وبه روز تبدیل میکردبوی خون وباروت.از را اجبارا درحق آدم بزور فرو میکنندهیچ راهی جز نخوردن آن نداریانقدر آتش زیاد است به هیچ چیز جز همان لحظه نه ثانیه قبل ونه بعد قدرت تفکر نداری.هرطور وجهی بود از سه را خلاصی یافتیم ووارد نبرد تن به تن ودر گیری شدیمبعد رد شدن از سه را ناگهان انگار تمام منطقه همانند روز روشن شدیک تانک عراقی بر بالای خاکریز یا تپه مانند گذاشته وپرت تور خود را سوی نیروهای ما گرفته وروشن کرد.اگر مورچه از این بریدگی بین دوایری رد میشد را میزددرگیری یک طرف آزار ولی های بیام آن این تانک میزد بر آتش بی وقفه شددیگر خبری از آب نبود وارد دشتی از خشکی شدیم.تانکه روبرو مدام شلیک میکردندشهید بلباسی چند نفر را مامور زدن این تانک کرد.ابتدا پورباقری فرمانده گروهانی که متاسفانه قبل شلیک شهید شد.سپس عیسی اکبریکه او نیز شهید شد.همینطور نفربری نفربری ولی فایده نداشت. .هرچه تلاش بیشتر بود موفقیت کمتروارد خاکریز عراقی ها شدیم  که دروست آن کانالی از طرح های اسراییلی معروف بود.از داخل خاکریز کانالی داشت وداخل کانل سنگری بسیارهرلحظه از داخل سنگر ناگهان شلیک اسلحه وپرت آب نارنجکتقریبا کل کانال را تصرف کردیم اما انقدر فشارز طرف تانک گفته شده زیاد بود توان مقابله یا ایستادن نبودبعد گرفتن کانال به سوی خاکریز بعدی میرفتیم که ناگهان حمید رضا برادرم را دیدم زخمی شده ودستش دراثر تیر یا ترکش بشدت خونریزی داشت. .امدادگر کارهای اولیه را انجام میدهدبه او تاکید کردم اصلا حتی یک لحظه متوقف نشود ومنتظر امبولانس.ماشین.نباشد.وفورا با تمام توان به عقبه برگردداین تجربه ای که فریدی مجروح شده وگاهی دراثر خستگی یا ناتوان بودن  کاهی در رفتن به عقبه میشود در این حال گاها با پاتک دشمن منجر به شهید یا اسارت فرد میشودشاید بارها مورد این اتفاق افتاده که در وقت مناسب گفته میشود

قسمت دوم ..حرکت سوی سراه مرگ عملیات کربلای 5 شلمچه.

شلمچه میعادگاه عاشقان خسته ودر خون خفته عملیات کربلای پنج .

سخنان اسماعیل هنیه درتجلیل وبدرقه سرباز ولایت شهید سپهبد سلیمانی درتهران

ها ,شهید ,بودند ,های ,آتش ,یک ,یک ساعت ,سراه مرگ ,شهید بلباسی ,امان بریده ,بریده بودند ,امان بریده بودند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

student acceptance تحصیل در اوکراین