محل تبلیغات شما

برروی خاکریز، در چند قدمی اسکله ،ابتدای جاده  ای که بر روی  دریاچه ماهی برای عبور نیروها ورزمندگان جبهه اسلام ساخته شده بود نشسته بودیم.علی به دور دست های شلمچه نگاه میکرد .به عمق چشمانش خیره شدم .نمیدانم به انچه که درانتظارش بود فکر میکرد یا از عملیات دیشب یا به  دشت شلمچه وحاشیه نخلستانهای بصره.درهر صورت کنار هم من واو تنها نشسته بودیم.برایم کمپوتی اورد.خودم دربش را باز کردم.نیم نگاهی به داخلش که البالو یا گیلاس هست.اکثر رزمندگان  که با کمپوت  گیلاس خوش تربودند وبا البالو میانه خوبی نداشتند ولی من از خوردنش لذت میبردم .اینرا علی میدانست.شاید برای همین رفت از سنگر کمپوتی اورد وکاغذ دورش راکند تا مرا بقول امروزی ها سورپرایز کند.تازه از خط برگشته بودم.همراه مهدی باغبانی.فرمانده 2 گردان امام محمد باقر (ع)گفت بریم اسکله ببینیم ایا از بچه های گردان ما کسی مانده که انتقالشان بدیم به خط یانه،در بین راه بطرف اسکله چند جنازه شهیدان را دیدم .نزدیک شدیم .از بچه های گردان ما که دیشب حین رفتن پیاده بسوی عملیات کربلای 5به طرف سه راه شهدا(معروف به سه راه مرگ) بودیم گلوله ای از خمپاره یا توپ  به ستون اصابت کرد. شهید یونس یونسی راشناختم.بیشتر وقتها در یک چادر باهم بودیم طلبه شوخ طبع.محکم.باصلابت وبااقتداربود، در صحبت ها ومسایل شرعی ،. تنها چیزی که همیشه از او بخاطر می اورم سخنرانی حضرت امام خمینی ره در ضبط صوتش داشت که در یکی از سخنرانی حضرت های امام (ره) فردی گفت ما همه سرباز توای خمینی گوش به فرمان توایم خمینی.امام در پاسخ فرمودند نه من سر باز تو ام ونه تو سر باز من ،ما همه سر باز امام زمانیم (عج) ودر عملیات کربلای 5 مرحله اول به خیل شهدا ی کربلا ی امام حسین (ع)پیوستند.بهر طریق کمپوت را به علی تعارف کردم وگفت  میل ندارم .تو خسته ای بخور نوش.خیلی به صورتش خیره شدم، چهره علی جدای چهره ای بود که تو این مدت یک سال رفیق شده بودیم .گفت ریاحی امشب نوبت منه که اسلحه.مهمات.غذا ودیگر وسایل گردان را به خط ببرم.گفتم خب .چطور مگه؟گفت نمیدونم.ولی .دیگر حرفش را ادامه نداد.گفتم علیجان بیا قدم بزنیم.قبول نکرد.گفت میخوام به دور دست های شلمچه را تا زمانی که هوا روز وروشن هست ببینم.وقتی شب شد دیگر تاریک وناپیداست، وتمام منطقه را اتش است واتش است وواتش میشودمانند دیشب.که از دور نظارگر بودم. علی چشمهایش را سپرد به دور دستهای شلمچه،بانگاهش اهسته اهسته ،قدم به قدم این صحرایی عظیم را پیمود.انگار کسی در این صحرا با علی جان این چنین سخن میگفت

 
.
علیاز بوی گل ، با تو سخن می گویم
آرام تر از عطر شبنم و برگ ؛
علی گفت به بوی تو آویخته ام، نوشم،تنهایی ام
آه گل ناز
گل ناز
گل ناز
چقدر از تماشای تو خالی بوده ام
چقدر از تمنای تو سرشار
باغ بی نام و نشانی بودم
رها شده در فراموشی و خاموشی
رها شده
رها شده
به نوازش سر انگشت عطر تو بر خاستم از خواب
عطر تو
ناگهان صدای هلهله در صحرای شلمچه پیچید
بهار اومد
گل بابونه اومد
شقایق با دل دیوونه اومد
بغیر تو که پیش یاس و نرگس نبودی
هرکه دیدم خونه اومد
بغیر تو که پیش یاس و نرگس نبودی
هرکه دیدم خونه اومد
 علی گفت
دست خواهش کودکانه ام قد می کشد تا ساقه ات
تا ساقه ات
به علی گفت آه گل ناز
گل ناز
گل ناز
در آخرین شاخه ایستاده ای
با دامانی چیده
عطر افسونگر
آه
عطر افسونگر
گل ناز
 .ناگهان علی چشمهایش را از صحرا برداشت گفت داداش بیا شرطی ببندیم .علی جان چه شرطی؟.    اگر امشب هرکدامان شهید شدیم ونفری که سالم ماند رفت وازدواج کرد ،حتما اسم فرزندش را از نام دیگری بگیرد،فقط فرصت دادن دست مردانه که نشانه قول دادن مردانه وپذیرفتن ان بود.ناگهان مهدی باغبانی با موتور رسید .ریاحی بیا خیلی دیر شده ،امشب هم خیلی کار ،هنوز فریاد علی درگوشم طنین انداز هست، ریاحی قول  دادی ها ،.حتما به قولی که دادی عمل کن(وامشب که این مطلب  را مینویسم گریه امانم را بریده است ).مهدی پرسید چی بهش قول دادی .قضیه راگفتم.قهقه ای سر داد گفت.اخه اینجا.وسط اتیش وجهنمباز خنده ای کرد وگفت ، اگه هردو رفتین چه؟ مدام تا اولین تقاطع که معروف به تلمبه  خانه بود  میخندید ،ناگهان صوتهای پشت سر هم ومداوم فکر همه چیز را از ما گرفت.انفجار پشت انفجار، اتیش انقدر زیاد بود که موتور را رها کرده کنار خاکریز دراز کشیدیم.طول مسیر جاده حدود سه کیلومتری بودوعرض ان هم به اندازه دو ماشین، چهار یا پنج متری بود.ودو طرف  جاده هم  اب. دوباره سوار موتور شده حرکت کردیم.مهدی گفت امشب کارمان سخت است .نیرو کم داریم وباید بزنیم به خط .حتی با نیروی کم.
مهدی باغبانی اهل گیلان ابتدا معاون علیرضا بلباسی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) بنا به صلاح دید باید به دو گردان تبدیل  شود، بعلت نیروی زیاد ،شده فرمانده گردان 2 امام محمد باقر (ع)ومن هم بی سیم چی  او ،مدام ولحظه به لحظه همراهش این ور وانور.هوا کم کم تاریک میشد.کل نیرو که توانستیم جمع اوری کنیم حدود دو گروهان.(اخه گردان 1و2امام محمد باقر ع شب گذشته زده بودند به خطتعداد دو گردان در شب قبل حدود 300الی 400نفر.کمتر یا بیشتر  بود ،ابتدا گردان 1 که شهید بلباسی ان را فرماندهی میکرد.حرکت کرد چنانچه نتواند خط را بشکند یا تلفات داشته باشد، گردان دوم پشت سر ان وارد عمل میشود.همان طور هم شد .بلباسی گفت شما هم نیرو را بیاورید . عراقیها مقاومت شدید میکنند.چون شلمچه دروازه شهر بصره بود با تمام توان وامکانات مقاومت و حفظ میکردند،هر طوری بود با این مقدارنیرو توانستیم امور محوله را انجام دهیم .اما با سختی ومشقت فراوان وتلفات،.ان شب دوستان زیادی را از دست دادیم .علت ان هم تانکی بر روی تپه ای از خاک مستقر بود ونور افکن ان روشن جنبنده ای را هدف قرار میداد،از منطقه ای عبور میکردیم تحت دید تانک بود.شهید بلباسی افرادی را مامور زدن تانک نمود.ابتدا عیسی اکبری.که شهید شد.سپس پور باقری فرمانده شجاع ونترس گروهان بهر طریق نفرات اول ودوم پنجم ودهم هیچکس نتوانست از نور شدید پرژکتور تانک وگلوله اش که کیلومتر ها را روشن میکرد در امان بماندزیر این اتش شدید وسنگین ودرگیری ، ناگهان صدایی مرا به خود اورد .دادش تویی ؟حمید تویی؟زخمی شدی؟اری برادرم حمید رضا .که ارز من کوچتر بود اورده بودم(ان زمان .پدرم. وارسته16ماه و.برادر بزرگترم.55ماه وجانباز وخودم60ماه وجانباز وبرادر کوچکتر از من 25ماه وجانباز  ،وداماد خانواده اقای صادقی 6ماه وجانباز همگی از یک خانواده بفرمان رهبرکبیر انقلاب ،به حبهه اعزام شدیم،و تا اخر جنگ.واکنون نیزهمه اعضای خانواده خاندان حجت السلام شیخ حیدرریاحی از پدر وارسته وبزرگوارمان وشش فرزندان پسر و ده یازده نوه هایش گوش به فرمان ولی امرمسلمین، مقام عظمای ولایت تا جان در بدن داریم از حریم ولایت جان ،مال خود را در راه اسلام ناب محمدی(ص)فدا میکنیم تا پرچم انقلاب بدست اقا ومولایمان به انقلاب حضرت مهدی (عج)متصل گردد) خود را  پیش خودم بیسیم چی وفرستادم پیش بلباسی .گفت بلباسی بی سیم چی ندارد.گفتم کدام طرف است راه را نشان داد وگفتم خودت را از این طرف به عقبه برسان منتظر امدادگر وماشین وامبولانس نباش.چون هیچ خبری نیست باید چهار پنچ کیلومتری هم راه بروی پس سعی کن تا صبح خود را به عقبه برسانی .از حمید خداحافظی کردم وبه مهدی باغبانی گفتم، پیش بلباسی میروم ،اگر احتیاج داشت میمانم اگر نه برمیگردم .چون همراهم یک بی سیم چی ذخیره بود.خود را به بلباسی رساندم.همه چیز خوب بود فورا نزد مهدی برگشتم .بهر طریق انشب شوم وجهنمی در صحرای شلمچه بسیاری  از روح عزیزان ما انشب پرواز کردند وشهیدشدندشب سختی را صبح کردیم .نزدیک به روشن شدن هوا جهت حفظ ونگهداری منطقه فتح شده وایستادن در مقابل پاتک صد در صدی دشمن ،جایگزین شدن تا تجدید قوا کنیم برای شب بعدی .)صدای خمپاره پشت سر هم مرا به خود اورد،بظاهراسم گردان  ولی با استعداد دو گروهان را حرکت دادیم.ارام واهسته طرف  خاکریز نا مستحکم دشمن ،حرکت میکردیم.(علت نامستحکم هم چون فرصت استحکام نداشتن.هرشب ،هرشب فدم به قدم جلم میرفتیم حتی در بعضی مواقع فاصله ما در روز به اندازه پرتاب نارنجک تفنگی بود.)مهدی گفت ریاحی برو پشت خاکریز انطرف را سرکی بکش.اهسته سمت چپ خاکریز را بالا رفتم.خدای من یا ابوالفضل این همه تانک ردیف وحتی فرصت شمارش نداشتم سریع برگشتم.مهدی اینجا این همه تانک.ناگهان درگیری شروع شد.عراقیها از سمت راست وروبرو متوجه ما شدند.درگیری بسیار شدید بود(.احتمال شهادت اسماعیل کرمانی فرمانده یکی از گروهان در این منطقه).مهدی درخواست بلدوذر کرد برای خاکریزی موقت .به همراه یک دستگاه تانک که بتواند از شدت فشار بر بچه ها را بکاهد.بلدوزر چند دقیقه کار کرد که ان را هدف قرار دادند .ولی تانک توانست یکی دوتا از تانکهای دشمن رانابود و اتش وفشار انان را بر نیروهای ما را کم کند.،مهدی  فرمانده  های گروهان را گفت تا همین جاپشت خاکریز اولیه فتح شده مستقر شوند، وجلو نروند تا ما برویم به مقر تانکها برای اتشباری بیشتر وفشاری کمتر بر بچه های ما وارد شود ،چمپاره .تانک .توپ.وهرانچه عراقی ها در دست داشتند حتی خط اول را هدف قرا میدادند.هر لحظه وهر ثانیه نیروی ما کمتر میشد.دوان دوان حدود چند صد متری ،نهایتا یک کیلومتر، خود را به مقر تانک رساندیم مهدی برای دادن نقشه ومختصات واین جور مسایل با فرمانده تانک صحبت میکرد.به مهدی گفتم چقدر کار دارید گفت حدود ده الی بیست دفیقه.فی الفور باید برگردیم.گفتم 48 ساعت نخوابیدم فقط ده دقیقه کفایتم میکند.چرتی بزنم .(در طول عمرم این چنین در زیر اتش گلوله توپ تانک وسلاح سبک وسنگین  خواب نداشتم)خود را داخل چاله ای از ک انفجار توپ رفتم تا از ترکش ثانیه ای دشمن در امان بمانم.(نمیدانم اول خواب رفتم بعد چمباته زدم  یا اول چمباته زدم بعد خواب رفتم )شلیک گلوله های  تانک ما بر سر دشمن شروع شد.پنچ الی شش تانک .نم نم باران شروع به باریدن گرفت.بخاطر احتمال حمله های شمیایی بادگیر تنمان بود.نمیدانم چقدر خوابیدم .ولی در همین ده دقیقه انگار ساعت ها خوابیدم.از ان طرف بی سیم که نزدمهدی بود( بخاطر چرتم).مهدی  چکار کنیم ؟.بچه ها مدام کمتر وکمتر میشوند.؟یا درخواست نیرو کن یا  به جای دیشب عقب بنشینیم.جکار کنیم؟مهدی دستورات بعد رفتنمان را به فرمانده تانکها داد.حرکت کردیم .هر لحظه صدای فریاد  بچه ها ی مظلوم توان مقاومت نداریم ومظلوم وار نقش بر زمین میشدند.میبایست از سراه مرگ رد میشدیم.بوی جنازه ها وماشین تازه سوخته شده سه راه مرگ را فراگرفت.بعلت اتش زیاد گلوله .رگبار ها لحظه ای پشت بلدوزر افتاده در سه راه مرگ پناه گرفتیم.ناگهان بدن بی سر در اثر ترکش به گردن سر را از تن جدا کرد در کنارم مشاهده، تشخیص ندادم از شهدای خودمان یا از جنازه عراقی هاست.مجبور بودم کمی انجا باشم تا از تیر وترکش در امان باشمانقدر باید سریع میرفتیم که از دست اتش دشمن فرصت نگاه کردن به اطرافمان هم نداشتیم.حدود صد متری به خط نرسیدیم که بچه ها  تاب مقاومت نداشتند.عقب منشینند.مهدی دستور میدهد سه راه مرگ مستقر شوند وجلوی دشمن را بگیرند.چه تعداد بودند نمیدانم ولی انقدر ار پی جی و تیر بار در سه راه ریخته بود که هرکسی هر چه توان داشت برمیداشت وشلیک میکرد.سه راه مرگ تنها دروازه ورود به بصره وبرای دشمن نیز همینطور ارزش داشت.در روز هیچ ماشین وتانک وبلدوزر .امبولانس یا هر وسیله نقلیه نمی توانست به سه راه مرگ بیاید وفقط شب با نور خاموش باسرعت سرسام اورو وحشتناک که از تیر رس  مستقیم تانک در امن بماند، وسایل را تخلیه سپس با همان سرعت برگردند.بخاطر همین  این جاده سه کیلومتری تعداد ده ماشین باهم فقط رفت وپس از تخلیه باهم فقط برگشت همه در سه راه مستقر شدیم .سمت راست ما لشگر ثارالله وسمت چپ ما لشگر محمد رسول الله(ص).همه خسته وتشنه وگرسنه.انگار عراقی ها هم خسته شده بودند درگیری ها ی تن به تن فروکش کرده بودعراقی ها در خاکریز قبلی مستقر شدند وما هم به جای قبلی برگشتیمتا مقر تانکها فاصله ما کمتر شد حدود یک کیلومتر .وقتی درگیری ها کمی ارام شد مهدی گفت بریم مقر تانکها کاردارم.رفت وبرگشت ما نیم ساعت نشده.مهدی انان را جهت عقب نشینی اماده کرد وگفت چنانچه دستور دادم فورا عقب نشینی کنید تا تانکها دست دشمن نیافتد،.فرکانس انان را گرفتم .برگشتیم. همزمان بلدوزری ماشین منهدم واتش گرفته را داخل اب انداخت تا عبور ومرور راحت تر شود.وارد دژ سه راه مرگ شدیم .نوجوان سیزده چهارده ساله ای که قسمت ران وباسن او ترکش خورده بود وارد کانال سه راه مرگ شد.گفتم هر طور شده خود را به عقب برسان .وضعیت خطرناک است .سه کیلومتر راه بیشتر نیست هر طور شده برگرد،ماشین و سایل نقلیه وجود ندارد.گفت خسته ام وتوان راه رفتن ندارد.مقداری غذا (جیره جنگی ) رادادم واصرار که هر طور شده برگرد.علت اصرارم وضعیت های که درعملیات ها برای مجروحین بوجود میاید.شاید تجربه ای که در خلال عملیاتها کسب کردم اصرار میکردم.بهر طریق راضی ام. کرد که چرتی بزند .امدادگر پانسمان کردچنانچه درگیری شروع شد بیدارش کنم.منهم مدام با مهدی هر لحظه در مکانی پس ازچند دقیقه مهدی گفت به اول خط سمت راست طرف لشگر ثارالله برویم دلم پیش این نوجوان بود .به رزمنده ای سپردم بیست دقیقه ای از خوابش گذشت  بیدارش کند که برگردد ،.چون از هیچ وسیله ای نقلیه خبری نبود.طول خط عهده ما حدود 500 متری بود تا نیمه نرسیدیم انگار زمین وزمان برسر ما خراب شد.از هر طرف گلوله .خمپاره و.در هر ثانیه دهها توپ وخمپاره میامد.مهدی نگران تانک ها  بود وهمانشب گفته بود انجا موشکهایی را هم نگهداری میکنن.گفت به فرماندشان بگو هرچه مهمات دارن جواب دهندحتی ثانیه ای غفلت نکنند.ناگهان بچه های ثارالله را دیدیم عقب نشینی میکنند.واطلاع دادند همینطور بچه های محمد رسول الله صپاتک بسیار شدیدی بود.هوا دیگر روشن بود نمیدانم ساعت چند بود  ولی تانکها را در دشت شلمچه  شلیک کنان سوی ما می امدند.گردان امام محمد باقر(ع) وسط دو لشگر طرفین.همه خسته کوفته .گرسنه وتشنه وناله زخمی ها جو را بدتر میکرد.تا انجا که ممکن بود مهدی به زخمی های که توان راه رفتن داشتن گفت برگردن وافراد بد حال را هم کمک کنند(.واقعا به تمام معنا واقعه صحرایی
 کربلا تکرار شد ولی اینبار یک طرف سلاله پاک امام حسین ویاران مظلومش .طرف دیگرناپاک  زادگان یزید ومعاویه با همراهی استکبار،).مهدی به بچه های گردان گفت تا دستور ندادم عقب نشینی نکنیدزیرا تا اطمینان از انتقال تانکها وموشکها نمیخواست خط را دست دشمن دهد.از قبل در خواست فوری ومهم دو دستگاه وانت تویوتا کرده بود که کنار تانکها  برای حمل مهمات وموشکهای باقی مانده باشند.با بی سیم اطلاع داد ولی اطمینان از انتقال همه انان دوباره به مقر تانکها رفتیم.سریعا همه مهمات وموشکها بارگیری شد.اتش دشمن هر لحظه زیاد وزیاد تر شده ونزدیک ونزدیکتر.وقتی مطمن شد دستور عقب نشینی داد.تا گذر اخرین نیرو در همانجا ماندیم.مرا سوار یکی از وانت هایی که موشک بار زده بود .وقتی از تقاطع مقر تانک با جاده اصلی رد شدیم تانک دشمن را در فاصله پانصد متری دیدیم دیگر سه راه مرگ را گرفته بودند.وانت با سرعت وحشتناک راه میرفت . من بیشتر نگران واژگون شدن ان بودم تا اصابت گلوله بهر طریق .به اسکله رسیدیم.پیاده شدم نیرو های برای جلوگیری بیشتر وبرای عملیات امشب از قایق پیاده میشدند.لب اسکله سردار.کمیل یا سردار عمرانی به همراه سردار طوسی سوالاتی راجع به ان چه مشاهده کردم پرسیدند.سپس در کنار سنگری دراز کشیدم ،چند نفر از بچه های گردان ما در پشتیبانی بودند ودر عقبه مستقر بودند با خود پچ پچ میکردن .ونهایتا تصمیم گرفتند  برای تسلیت نزدم امدند.علت انرا پرسیدم گفتند مگر علی جان ابراهیمی را نمیدانی در تویوتا دیشب بودکه زدند.گریه واشک از فراغ بهترین دوستم امانم ندادهرچند همه عزیزانی که شهید شدن دوست ورفیق وبرادر بودم ولی اشنایی نزدیک با علی مهربان نم ؟.خدایا چکنم؟.جنازه علی در سه راه مرگ بود ومن خبر نداشتم ؟که لااقل هر طوری به عقبه برسانم.؟دشمن سه راه مرگ را اشغال کرده بود.ناگهان یاد ان نوجوان زخمی نیز افتادم.،به خود قول دادم تا جنازه علی را به عقبه منتقل نکردیم برای مرخصی واستراحت  شهرستان نروم.،جهت بازسازی مجدد به هفت تپه برگشتیم.،.خانواده نوجوان از شهرستان برای اطلاع از فرزندشان به گردان امدند.همان اتفاق افتاده را برایشان شرح دادم بعد 15 روزبا امدن نیروی جدید وباز سازی گردان ،دوباره به شلمچه اعزام شدیم وتوانستیم سه راه مرگ را از دست دشمن پس بگیریم پس از عملیات مرحله دوم  کربلای 5 گردان امام محمد باقر ع منجر به پس گرفتن سه اه مرگ  ودیگر مناطق شد.سردار صحرایی فرمانده تیپ 2از لشگر ویژه 25 کربلااز بین پنج گردان حدود بیست سی نفر افراد   جهت حفاظت وکمین (پیش قراول)در سه را مرگ ،حدود سیصد متر جلو تر از دژ،خاک ریزی احداث تا تک های دشمن تکرار نشود وچنانچه تکرار شد با دفاع پیش قراولان نیروهای دژفرصت تدافعی پیدا نمایند وایشان به جهت اشنایی اینجانب  از منطقه بمدت 15 شبانه روز در کمین مستقربودم ،نهایتا روز شانزدهم در ساعات اولیه تک دشمن، اولین گلوله تانک شلیک شد.از خواب بیدار شدم.با خود گفتم نامردا هنوز صبح شده شروع کردین .،ناگهان دومین گلوله مستقیم تانک شلیک وبه پشت خاکریز ی بودم اصابت کرد.، همه چیز عوض شد .در زیر خروار ها خاک دفن شدم.،ابتدا احساس کردم تمام کردم.توان نفس کشیدن نداشتم.بچه ها مشغول درگیری.اول خدا .دوم اگر نبود( برادر کار دل) از شهرستان رستم کلای بهشهر.؟؟؟؟؟با کلنگ وبیل مرا از زیر خاک بیرون اوردند.شانس با من یار بود .پی ام پی جهت اوردن مهمات به سه راه مرگ امده بود.بعلت وخامت حالم سریعا با پی ام پی مرا به عقبه باز گرداندن. (خداوند هر کس را بخواهد میمیراند وهر کس را بخواهد زنده نگاه میدارد،.)و شلمچه بزرگترین وسخت ترین ونفس گیر ترین عملیان ها در طول 8سال دفاع مقدس بود بهر طریق با تعویض به موقع نیروها بمدت 80 روزدرگیری جانانه وایستادن در مقابل تک وپاتکهای سنگین وشدید دشمن  توانسته ایم تثبیت موقعیت کرده وبرای همیشه در انجا مستقر شویم چون سه راه مرگ دروازه ورود به دشت شلمچه وپشت بصره ومهمترین منطقه استراتژیک برای ما ودشمن بود.پس از تصرف مجدد پیکر مطهر شهید علیجان ابراهیمی به عقبه منتقل ودرگار شهدای  زادگاهش روستای رودبست از توابع شهرستان بابلسردفن گردد.ودر سال 1368 ازدواج  نموده وخداوند نور چشمی به من وهمسرم عطا نمود که نامش را علی گذاشتیم و طبق عهد  وعده ای که در روی خاکریز اسکله ،ابتدای جاده دریاچه ماهی به علیجان ابراهیمی دادم علی گذاشته .ام .از خداوند بزرگ ومهربان میخواهم روح همه شهدای جنگ تحمیلی بخصوص شهدای مظلوم   که در صحرای شلمچه.به پرواز در امدند با شهدای کربلا همنشین ومخصوصا سالار شهیدان حضرت امام حسین ع وبه نام نامی امام محمد باقر (ع )و صدها شهید این گردان در عملیاتهای مختلف کنار هم حضور داشتیم ، در کنار شهدای همچون .شهید بلباسی-شهید محسنی-شهید کارگر-شهید علی ابراهیمی-شهید اکبری-در اخرت  ودیگر شهدای این گردان ،من وخانواده ونسل های اینده مرا  نیز مورد شفاعت خویش قرار دهند، امین یا رب العالمین.بروان پاک همه شهدای انقلاب اسلامی وروح پر فتوح حضرت امام خمینی ره وهمه شهدای جنگ تحمیلی صلوات.الهم صل علی محمد( ص) وال محمد      

قسمت دوم ..حرکت سوی سراه مرگ عملیات کربلای 5 شلمچه.

شلمچه میعادگاه عاشقان خسته ودر خون خفته عملیات کربلای پنج .

سخنان اسماعیل هنیه درتجلیل وبدرقه سرباز ولایت شهید سپهبد سلیمانی درتهران

راه ,سه ,مهدی ,گردان ,ها ,تانک ,سه راه ,راه مرگ ,را به ,بچه های ,را از ,شهید علیجان ابراهیمی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها