محل تبلیغات شما



فصل دوم
حرکت اول بسوی  سه راه مرگ
دراسکله  سوار قایق هاشدیم حدود بیست سی دقیقه درراه بودیمبرجک های تانک های بجا مانده در عملیاتهای قبلی نمایان بود.این منطقه توسط نیروهای دشمن جهت زمین گیر کردن نیروهای ایرانی بکل منطقه ه آب بسته شد. و واقعا کارساز بود یا نه را نمیدانیم چون ما عملیات را اجرا کردیم واگر آب نبود میایستیم ترها عقب تر اقدام میکردیمقبل سوارشدن به قایق ها دایی عزیز  خود سردار مهدی بساوند رادیوم. بسیار خوشحال شدم همدیگرردراجرای درآغوش کشیدیم.اوجزو نیروهای اطلاعات عملیات بود وجزو راهنمای نیروها وبلدراه درخط اول بود .اولین چیزی بعد احوال پرسی گفت بیا چیزی به تو نشان دهم. امروز اولین روزعملیات .شب گذشته بچه هاعمل کردند وقرار شدامشب ماوارد عمل شویم.چندقدمی سوی سنگر تانک رفتیم رویش چادر بزرگی کشیده بود ابتدا فکرکردم میخواهند تانک جدید وارد شد نشانم دهد. گفت برو چادر را بالا بزن .خشکم زده. برق ازچشمانم پرید ترس تمام وجودم رافراگرفت پاهایم سست شد.برای چندثانیه آی انگار ازدنيا هجرت کردم حدود صدها جنازه تکه پاره وبی سر.دست وپا جداشده ازشهدا مربوط به عملیات شب قبل از منطقه تخلیه شده بودند بصورت ومانند دیواری تا ارتفاع چندمتر چیده بودند.امبولانسها میام دند چند جنازه را میگفتند وحرکت باز چنددقيقه دیگر آمبولانسی دیگراگر وانت ها نمایان نبود حتما با آنها میبرند. بوی خون وباروت.از اجساد خارج میشدبه خنده وشوخی گفت وارد جهنم میشی مواظب خودت باشچون من دوایی در عملیات والفجر 8 فتح فاو باهم بودیم گفتم از فاو که بدتر نیست کهسرش را بعلامت منفی تکان داد گفت هزار برابر بدترمن همیشه درطول جنگ .بخصوص عملیاتها .تک.پاتک (1)سیگار 1 همراه بود.شاید درحد یک ساعت ده نخ سیگار کشیدمحدود یک ساعت در اسکله منتظرماندیم. .شهید بلباسی فرمانده گردان متوجه اوضاع روحی من شد آنچه دیده بودم هیچ از بچه های گردان ندیدحمید رضا.احمد زیرک.و.  برادرم با من بعنوان بی سیم چی گروهانی  بامن همراه بودند.یک ساعت انتظار چندین بار توسط هواپیما بمباران شدیم.بعلت شدت آتش نیروها پخش شدند وبصورت سریع السر بصورت دسته گروهان سوار قایق ها شدند.ما که ارکان گردان وهمراه فرمانده گردان بلباسی بودم جزو آخرین نیروها.پیش بلباسی اصلا سیگار نمیکشیدم.درقایق جور ی کنارقایقران پناه گرفتم وسیگارروشن. کردم وقایقران بااشاره گفت نخی بده.براش آتیش کردم .دستش دادمدرطول مسیر هواپیما وتوان ما ودشمن مشغول بودند.در مدت انتظار در اسکله یک فروند از هواپیمای دشمن سقوط کرده بودبه آب نگاه میکرد م یاد حرفهای دایی ام افتادم که سوی جهنم میشی مواظب خودت باش را کم کم احساس میکرد م. ولی هنوز تا جهنم درروی زمین زیاد فاصله نداشتمهرلحظه اجساد شهدا به ذهنم میام. ترس در وجودم بیشتر بیشتر میشد.که بعلت موانع زیاد  بسیار شدید در خط اول از جاده دریاچه ماهی .اعم از میگردم ای خورشیدی.بشکه های انفجاری.سیم های خاردار تودرتو حاکی وگواه  از رسیدن به خط اول که دیشب تصرف شد رامیداد. .سریعا پیاده شده.اجسادعراقی پخش شده وتلاش در خاکریز بسیار بود.انگار صدها توپ مخصوص این خط که برای عدم انتقال نیرو ومهمات به این خط شلیک میشد.بمباران.گلوله ها امان بریده بودند.وارد سنگر عراقی شدیم.هرلحظه دوست داشتم از این منطقه میرفتیم وراحت میشدیمانگار هواپیماها همانند دسته دسته عقاب بر روی ماوعقبه بمباران میکردند که احساس فشاردر ادار دائمی داشتی ولی از ترس حرات بیرون رفتن نداشتی.دراثر تکرار وزمان انگار کم کم به این همه آتش عادت کردیم.یواش یواش همانند رفتار خرگوش از لانه ها بیرون سرک میکشیدیم ودست آخر از سنگرها خارج شدیم.برایمان غذا آورده بودند.باجرات اعتراف میکنم اولین بار در طول حضور 60 ماهه ام در جنگ دراثر ترس اشتها غذا نداشتم.غذا درون پلاستیک مرغ  وبرنج بصورت تازه وگرم بودبه تدارکات گفتم چیزی دیگر نیست گفت اره که هست کالباستکه ای بزرگ از کالباس را برید دستم داد بدونه نان کمی از آن را خوردم.خمید رضا احمد زیرک سهمیه غذای مرا نوش کردند بخاطر همین اذیتم میکردند. که همیشه پیشت هستیم وسه می غذای تورا میخوریمدرکنار جنازه های عراقی که بسیار بودند غذ خوردیم.بعد اذان مغرب میایستیم حرکت میکردیماز اینکه از اینجا میرفتیم خودم را آرامش میداد. .اول خیلی دوست داشتم از اسکله خارج شویم.اما بیشتر از اینجا خارج شویم لحظه شماری میکردم.باصدای شهید بلباسی بطرف سنگر بزرگی که درنزدیکی سنگر ما داشت رفتیمسنگر بزرگی در زیرزمین از بتن توسط عراقی ها  ساخته . شده بود تمام فرماندهان لشگر بودند برای توجیح گردان ما ویکی دوگردان که امشب به خط عراقی ها میزدیمبعد از نماز مغرب عشا با صرف شامبصورت یک ستون بطول فاصله از هم  حرکت کردیممن کنار بلباسی وهدیه باغبانی در تردد بودم.هرقدم به جلوبرمیداشتیم آرزوی آتش قبلی را میکردیم.قدم به قدم  اوضاع بدتر میشد.هنوز چند دقیقه ای نرفته بودیم ناگهان خمپاره ای زوزه کشان  وارد صف شده حدود چهار پنج نفر شهید ومجروح شدند که شهید شیخ یونس یونسی المشیری جزو شهدا بود.بچه ها تکه تکه شدند.،بافرار فقط حرکت نایست بچه ها به حرکت ادامه میدادند. گلوله همچنان میبارید  کسی را یاری ایستادن نداشت. هرچند نفرجلویی یا پشت سری میافتاد اما افرد حتی جرات نگاه کردن نداشت انقدر آتش ریا بود که در اولین تقاطع سنگرهایی از عراقی داشت نیروها به داخل آن هدایت شدند تا بلکه آتش جهنم کمتر شودگلوله کاتیوشا مستقیم وارد سنگری شد تمام شهید شدندهیچ کس در آن شب جرات آمدن تخلیه  مجروحین وشهدا را نداشت تاصبح بارون شدن هوا میایست صبرمیکردند .همه امکانات موجود برای عملیات بود.حدود نیم س ساعت توقف داشتیم.که آقای رضا تقی پور از همسایگان خانه پدری را دیدم.بعد جویای احوال از یکدیگر شدیمانسان در ان زمان که جز به فکر خدا.ومرگ.وجنگیدن نیست با این دیدارها انگار زمان لحظات متوقف سپس به حرکت خود ادامه میدهددوباره براه افتادیم هرچه به سراه مرگ نزدیکتر میشدیم قدمهایی بزرگتر وحالت دویدن گرفتیم.وقتی در چند متری نرسیده به سراه مرگ رسیدیم انگار کل آتش جهان وارد این چند عرض وطول این سراه میشودپشت لودر که معلوم نبود از کدام طرف است پناه گرفتم گلوله ها ،خمپاره ها امان بریده بودندهرچند از گلوله توپ یا کاتیوشا وبمباران کمتر است ولی خمپاره 80،60،گلوله ها رهایی نداری.نمیدانم مربوط به کدام نیرو بود جنازه ای بی سر لت وپاره  را کنار خود حس کردم از شهید  بلباسی دوسه متری فاصله داشتم انقدر منور روشن بود منطقه را روشن وبه روز تبدیل میکردبوی خون وباروت.از را اجبارا درحق آدم بزور فرو میکنندهیچ راهی جز نخوردن آن نداریانقدر آتش زیاد است به هیچ چیز جز همان لحظه نه ثانیه قبل ونه بعد قدرت تفکر نداری.هرطور وجهی بود از سه را خلاصی یافتیم ووارد نبرد تن به تن ودر گیری شدیمبعد رد شدن از سه را ناگهان انگار تمام منطقه همانند روز روشن شدیک تانک عراقی بر بالای خاکریز یا تپه مانند گذاشته وپرت تور خود را سوی نیروهای ما گرفته وروشن کرد.اگر مورچه از این بریدگی بین دوایری رد میشد را میزددرگیری یک طرف آزار ولی های بیام آن این تانک میزد بر آتش بی وقفه شددیگر خبری از آب نبود وارد دشتی از خشکی شدیم.تانکه روبرو مدام شلیک میکردندشهید بلباسی چند نفر را مامور زدن این تانک کرد.ابتدا پورباقری فرمانده گروهانی که متاسفانه قبل شلیک شهید شد.سپس عیسی اکبریکه او نیز شهید شد.همینطور نفربری نفربری ولی فایده نداشت. .هرچه تلاش بیشتر بود موفقیت کمتروارد خاکریز عراقی ها شدیم  که دروست آن کانالی از طرح های اسراییلی معروف بود.از داخل خاکریز کانالی داشت وداخل کانل سنگری بسیارهرلحظه از داخل سنگر ناگهان شلیک اسلحه وپرت آب نارنجکتقریبا کل کانال را تصرف کردیم اما انقدر فشارز طرف تانک گفته شده زیاد بود توان مقابله یا ایستادن نبودبعد گرفتن کانال به سوی خاکریز بعدی میرفتیم که ناگهان حمید رضا برادرم را دیدم زخمی شده ودستش دراثر تیر یا ترکش بشدت خونریزی داشت. .امدادگر کارهای اولیه را انجام میدهدبه او تاکید کردم اصلا حتی یک لحظه متوقف نشود ومنتظر امبولانس.ماشین.نباشد.وفورا با تمام توان به عقبه برگردداین تجربه ای که فریدی مجروح شده وگاهی دراثر خستگی یا ناتوان بودن  کاهی در رفتن به عقبه میشود در این حال گاها با پاتک دشمن منجر به شهید یا اسارت فرد میشودشاید بارها مورد این اتفاق افتاده که در وقت مناسب گفته میشود


عملیات کربلای هشتیا.ادامه عملیات کربلای پنج  مرحله سوم واقع در ده 
کیلومتری شرق بصره
گردان 557 امام محمد باقر (.ع.)جمیع لشگر25 کربلا از استان های مازندران گلستان وگیلان بود. .فرمانده گردان علیرضا بلباسی ازشهرستان قائمشهر 
به جهت عملکرد این گردان درعملیاتهای فرماندهی بسیارخوب وشجاعت نیروهای این گردان فرماندهان لشگر25 رابران داشت حدود 300 نیرو به این گردان اضافه کند وبا نام گردان 2.557امام محمد باقر ع
درادامه عملکرد گردان 2 نیز موردبرسی دقیق  قرارمیگیرد
برای اماده سازی نیروها جهت انحام عملیات کربلای 4 در ام رصاص واقعا ازلحاظ روحی وجسم درویش بسیار عالی وآماده قرارداشتند.که حدود دوماه قبل عملیات آموزش سخت و شبانه روزی وتدارکات عالی  بسیار درزبده کردن نیروها موثربود 
همه نیروها در گردان بصورت ویژه آموزش دیدند همدیگرردراجرای امورمحولهابسیارخوب میشناختند. اگر در طول جنگ هشت ساله بهترین آموزش وتدارکات درکنار ویابعدعملیات والفجرهشت درتسخیروفتح فاو انجامید قرارداشت روحیه بساربالا اشتیاق عملیات هرروزدرچشم نیروهای گردان موج میزد.حقیر (بعنوان مسول مخابرات گردان) در تربیت  نیروهای موردنیازگروهانها وگردان انجام دادم.روز اگر از آموزش تعدادی گوسفند برای کل دوگردان قربانی شد و نیروها حسابی لذت بردندولی نمیدانستیم چه سرنوشتی درانتظار همه مابود .باپاگذاشتن درجهنم منطقه کربلای 4 بازگشت زودهنگام همهرادربهت وناباوری قرارداد. گردان ما هیچ تلفاتی نداشته وسالم بهمقرخودبازگشتیم.اما هیچ مرخصی واستراحت مطلق خبری نبود.  تقریبا باخت اماده باش بودیم تا اینکه بعد سیزده جهارده روز هزاران برابرهمه آنچه را آموختیم. وآن لذت ها واشتیاقهایی ه به بدن  (تدارکات بسیار عالی )خود تزریق کردیم .بصورت خون ازحقوق خود پس دادیم
من در بسیارعملیاتهای کوچک وبزرگ شرکت داشتم.و این رابه سردار صفوی گفتم سختی ها یی که تمام نیروهای شرکت کننده  درعملیاتهای کربلای 5 باتمام مراحل آن کشیدند یک طرف این هشتاد روز عملیات کربلای 5 یک طرف.لحظه ای که  
نیرو وارد معرکه ومنطقه عملیات میشد میباید خون میدید خون میخورد وخون میداد بس
هرنقطه وجب به وجب جنازه .از دوطرف تکه های جداشده از اجساد انسانها وبوی خون وباروت.واتش از زمین وآسمان درهرلحظه.به جرات حاضرم بگویم حتی صدم ثانیه ای از آتش قطع نمیشد. .سردار محسن رضایی در وصف این عملیات بعدا گفته بود 1400تانک.2000قبضه توپ صدهافروند هواپیما وهزاران قبضه خمپاره 120،80،60،وصدهاکاتیوشا،فقط وفقط برای منطقه شلمچه که تنها راه ورود به آن جاده ای به عرض ده پانزده متر شاید کمتر وجاده ای  طول سه چهارکیلومتر دردوطرف جاده آب به نام دریاچه ماهی که از جاده اهواز خرمشهر به سمت شلمچه سپس باقایق حدود 20 دقیقه زیر شدیدترین آتش در ابتدای جاده دریاچه ماهی پیاده وبه سوی  منطقه عمومی شلمچه روانه سراه مرگ شدیمطول این جاده 34کیلومتری سه چهارراه توسط عراقی ها ساخته شد اول سنگر نیروها.ی پیاده دوم مقرتانکها وآخر مقرموشکها وکاتیوشا. .حقیر از کل 8 روز از عملیات کربلای 5 تقریبا 5 روز درسه مرحله . .حضورداشته که درآخر باگلوله مستقیم تانک به سنگر کمین تانکها مجروح شدم به به تفضیل درادامه شرح خواهم داد

 


یاسخنان هنیه دربدرقه شهید  سردار سپهبد یا بقول خودش سرباز ولایت سلیمانی که از بزرگی.رشادت.جوانمردی.گذشت.ودیگر خصلتهای خوب  این مرد بزرگ درتهران  
 مرا به یاد پرچمی که او ومشعل احمق درکنار تکفیریها علم کرده بودند ودر چند لحظه رویایی سقوط اسد را در ذهنش نقش بسته بود.شاید درذهن او رژه ای که درخيابان های دمشق بدونه اسد درحضورهزاران تن از مردم سوری  برای او وهمراهانش کف وصوت غرق شده ودزجشنی که از ذبح وسلاخی همقطاران او در گردان های حماس از سربازان سوری. محور مقاومت. اعزامی های از ایران  عراق. افغانستان پاکستان. هند وهرجایی از ملل مسلم در رودررو باتکفیری های اعزامی که بکمک یانکی ها وین برای تضعیف ونابود دمشق وانت صد برابری برای اسراییل  از سراسرجهان برای سقوط اسد بکمک دلارهایی نو وتا نخورده آل سعود امارات قطر ترکیه اروپا آمریکا و.که حمام خون درجوی های سراسر سوریه براه انداختند وهم اکنون مشغول جشن وسر ور هستند رابخاطر میآورد. امادر ذهنش نتوانسته این نکته را درمغز کوچک خود بگنجاند که نزدیک به شش هفت دهه مهمان خانواده اسد ومردم وسربازان سوری که سفره اطعام پول اسلحه ومهمات مردم کل فلسطینی هارا باخود تقسیم نمود رابگنجاند. ولی میتواند قتل.غارت.سلاخی.دذبح گردان های اعزامی حماس به سوریه درکنار تکفیری هارا بیاد بیاورد.ناگهان صدای گریه کودک گرسنه شیرخوار فلسطینی اورا بخود آورد که خدایا چطور الان با قطع دلارهایی ال سعود .امارات.چگونه صدای این کودک را جواب دهم.ناگهان دوباره به خاطرات خود پناه آورد که روزی ملت ودولت ایران بخاطر قضیه فلسطین آنها چند صباحی مهمان بودند.بخاطرتعظیم وتکریم اربابش نمکدان این مردم رانیز همانند سوری ها شکستیم.ولی باز دست دوستی سوی این مردم و رهبری عظیم الشان  باگذشت آن دراز میکنم بلکه گذشته مارا فراموش نموده ویادی از ما درخاطر ندارند.ناگهان صدای غرش طیاره های اسراییلی بر گرده گردان های حماس سنگینی میکند ولی دریغ از یک گلوله سوی آنان شلیک شود زیرا انبار سلاح خالی شده .این شد که فردی را برای دادن دست دوستی سوی ملت ایران دراز کرد.ولی دریغ از اینکه بداند مردم ودولت واز همه مهمتر رهبری بزرگوار ایران باگذشتر از ابن حرفها ورفتار بچه گانه حماس هستندمردمی که  یاسرعرفات انان که دربیخ گوش امام خمینی کلمه ای را نجواکرد برای این ملت کافی بود تا ابد دست دوستی باهرکشور وقومی رادهد نصف ونیمه رها نمیکند.ولی چه شرمساری درصورت اعضای حماس باشد یا نباشد نیاز فلسطینی ها از ملل مسلم کم نحواهد کرد.کل ملت فلسطینی وبلکه کل ممالک اسلامی و مسلمانان جهان . باید بدانند هر رییس امریکا موی گندیده سگ یهود را به ترجیح میدهند اما دریغ از یک جو غیرت از این جماعت رهبران.فلسطینی که هربار نمکدانی از کشورهای مسلم را میشکنندروزی این طرف وزوزی انطرف .باآمدن چند باره گروه هنیه به ایران امیدواریم این بار دیگر بخاطر چند برگ بیشتر دلارها آل سعود وامار ات نمکدانی دیگر بشکنند.شاید نود درصد ملتهای مسلمانان جهان فلسطینی ها را بخاطر کودکان آنها ومسجد القصی دوست وعشق جانانه دارند نه بخاطر رفتارهای بی حساب وکتاب یا نامعلوم.رهبران آنها. .تمامی مصائب ومشکلات کل ملت فلسطین از رهبران آنان است وبس .باشد فقط برای یک بار حماس به دامن پاک مسلمین برگردد وار اربابان ونوکران یانکی ها درمنطقه را بردیگری ترجیح ندهنداین به معنای قطع رابطه با این کشور یا آن کشور نیستبلکه بخاطر چند دلار قید کسی رانزننددودوباره شرمسار برگردند.ازابتدا اعتدال ویکرنگی  را باهمه کشورها رعایت کنند.چون فقط وفقط کشورهای مسلم جهان باید پول.ونیازهای مادی ومعنوی فلسطینی ها رابدوش بکشند و تامین کنند نه ترامپ وامثالهم که بخاطر معامله قرن کل ملت وسر زمین فلسطین را برای تامین گوشت وغذا یهودیان متعصب صهیونکلهم را به داخل چرخ گوشت گذاشته ودر بشقاب همراه قاشق وچنگال در روی میز نتانیاهو یا امثالهم بگذاردبه امید تاسیس کشور فلسطین مستقل با همراهی ووحدت کل گروهای داخل در سرزمین های اشغالی با کمک تمامی کشورهای مسلمان وبرپایی نماز تمام  در مسجد القصی.انشاالله   


خاطره ای از مجروح

شدن واشتباه گرفتن با مجروحین اسرای عراقی
عملیات کربلای یک-درمردادماه سال 65 درمنطقه عمومی مهران که منجر به ازادی مهران گردید از نکات قابل توجه فتح قله های قلاویزان واولین بار عملیات رزمندگان ایرانی در روز روشن عملیات کردند.گردان557 امام محمد باقر(ع)جمعی لشگر25 کربلا از استان های مازندران گلستان وگیلان بود. ازاد سازی شهر مهران وقله های قلاویزان ،حدود ساعت 1بعد ازظهر،مرداد ماه 1365 همراه گردان اینحانب بی سیم چی گردان   با شهید بلباسی  فرمانده گردان-وشهید اکبری، اسلامی معاون گردان ،ملک خیلی پیک.ودیگران در موقعیت نشسته بودیم، در سنگری که نشسته بودیم مربوط به عراقی ها  شب گذشته توسط گردان قبلی فتح شده بود.وقرار شد امشب عملیات بعهده گردان ما بود .در این سنگر،اثاثیه عراقی ها منجمله یک لباس عراقی پلنگی نو وتازه بود، دلم نیامد لباسی که هنوز در نایلون بود رهاکنم ونپوشم ، پیراهن ان را پوشیدم. ارم حزب بعث در بازو وروی سینه ان دوخته بود .گفتم بعد استراحت ان ارم ها را جدا میکنم.بعد نهار، مشغول استراحت تا برای عملیات امشب استراحت میکردیم ناگهان از طرف لشگر با بی سیم اعلام  حرکت واغاز عملیات به گردان شد.تعجب همگان مبنی براینکه مگر در روز روشن هم عملیات میشود.به هر طریق سریعا گردان را جهت عملیات اماده سازی شد وحرکت کردیم ،درگیری خیلی زود درگیری اغاز نیروها قدم به قدم وقله به قله را فتح میکردیم.چندی نگذشت خود را در کانالی بالای قله قلاویزان دیدیم.درمسیرسردار قربانی فرمانده لشگرویژه 25 کربلا و باهمراهی  مسؤل مخابرات لشگر برادر حسینی (1)وچند نفر از بچه های اطلاعات وعملیات نیزبا ایشان بودندهمراه ودر کنار  دیگر رزمندگان در خط با دشمن میجنگیدند
از دیدن انان در ان نقطه تعجب کردیم .بهر صورت به حرکت خود ادامه میدادیم .قدم به قدم  چنان سریع فتح میشد که تعجب همگان که این عراقی ها پس کجا هستند ؟بصورت خیلی جدی یک قله کوجک گردان مارا اذیت وتحت فشار قرار داد.چند شهید وزخمی دادیم.هرچند در این عملیات از نیروهای گردان اسیر شدند ولی درمقابل نتیجه ووسعت عملیات تلفات بسیار کم وپیروزی بزرگی بدست اوردیم .

وارد کانال شدیم پشتم بی سیم ودستم یک قبضه تیر بار گرینوف بود .ناگهان خمپاره 60 به داخل کانال  خورد. همه دنیا سرم خراب شد.گرد خاک زیادی بلند شد چند دقیقه گی ومنگ بودیم تا آرام آرام متوجه خود شدیم. .نفر جلوی من انی جان به جان افرین تسلیم کرد.چند نفر شهید ومجروح شدیم .اصلامتوجه زخمی شدنم نشدم.فقط گیج ومنگ بودم .وقتی به خود امدم بدن خود را پر از خون .دست ازنحوه انگشتان دست چپ وپا های زانو وچپ  ترکش خورد .به جهت انفجار در نزدیکی موج انفجار هم سر مرا هم بی نصیب نگذاشت .امدادگرعزیزی  دست وپایم را پانسمان کرد وخواستند به .کمپ بهداری انتقال دهنددرنه نزدیکی گردان ما همزمان  حدود 250الی 300 نفراز عراقی ها(2)                   
 اسیر شده بودند.  جهت انتقال به عقبه  منتقل کنند.در مسیرو کانالی که از قبل ومنطقه ای که خودشان مین گذاری کرده بودند افتادند ، بسیاری کشته -مجروح شدند.بعضی ازمجروحین را در وانت تویوتا که مرا انتقال میداد گذاشتند  حدود ده الی 15 نفر افراد دیگر را با ماشین های بعدی ،ماشین به کمپ بهداری رسید .مجروحین عراقی را با ایرانی ها جدا میکردند زخمی های  ما را به داخل سوله زیر سایه وعراقی ها را بیرون زیر افتاب ، فضای ان نیزپر شده بوداز زخمی ویک شهدا.حالم ببعلت خون ریزی وبیشتر به سبب موج انفجار اصلا خوب نبود.درد شدیدی داشتم.مدام فریاد میزدم ولی کسی توجه نمیکرد. مجروحین از نیروهای ما را مداوا وفعلا مجروحین عراقی رها کرده بودند.شاید سه الی چهار ساعتی از من ودیگر اسرای زخمی عراقی خبری نگرفتند. پرسنل تعاون گردانها هم برای امار از مجروح یا احیانا شهدا نیروی گردان خود در کمپ های بهداری مستقر بودند ومشغول امارگیری بودند .هر گردان چند پرسنل مخصوص برای خود داشت .بعد سه الی چهار ساعت نوبت به مداوای مجروحین عراقی ها شد .هرچه جیب پیراهنم را گشتند مدارکی پیدا نکردند .(3)توجهی به پلاکی که در گردنم اویزبود نداشتند ،ولی شروع به مداوا نمودند، یکی دو امپول وسپس باند پیچی.خیلی عادی گفتم کمی اب بدهید.تشنه ام هست، امدادگری که مرا مداوا کرد. باشنیدن این جمله  چشماش از حدقه بیرون زد.حرفی نزد وفورا کار مداوا را رها کرد برای اوردن اب ،بعد چند دقیقه دور برم را چند نفری گرفتند.از قیافه انان پیدا بود بسیار خشن وعصبانی وانگار تازگی داشت که چیزی بدست اوردند ویا پیدا کردند.فردی گفت ببینم اب میخوای ؟فارسی خوب حرف میزنی ؟.گفتم پس میخواستین  نیم ساعت در ماشین  با عراقی ها در مسیر بودم عربی حرف بزنم ؟.انی متوجه اشتباه کارخود وانان شدم.دیدم برادر برذا(برذا)اعزامی از شهرستان گنبد کاووس مسؤل پرسنلی وتعاون گردان مابود مشغول آمارگیری است.  هردومان  از ارکان گردان ،ورفاقت صمیمی  داشتیم فورااو را صدا زدم گفتم فکر کنم مرا با عراقی ها و .یا منافقین (4)اشتباهی گرفتند .با توجه مجروح بودن ودرد ناشی از ان ،دوستان دور برم وخودم  خندیدیم ، لباسهایم  را عوض کردند ادامه درمان، سرم وصل کردن وهمان شب  بطرف  کرمانشاه انتقال دادند.   در امبولانس  اقای اسلامی معاون گردان امام محمد باقر(ع) هم مجروح شده بود باهم در یک امبولانس به کرمانشاه اعزام شدیمساعتی در فرودگاه منتظر طیاره  وبا اولین پرواز با هواپیمای سی 130 به تهران سپس در بیمارستان شهدای هفتم تیربمدت یک ماه بستری شدم

1-.(علت اشنایی با برادر حسینی بامن ابتدا جزو نیروی مخابرات لشگر وتحت فرمان ایشان بودم.رشادت های گردان ونام علیرضا بلباسی در سطح منطقه پیچیده بود از ایشان جهت انتقال وشرکت در عملیاتها که به مدت 3ماه به گردان امام محمد باقر (ع)منتقل شوم.خوشبختانه ایشان موافقت نمود.که این سه ماه مبدل شد به حدود دوسال یعنی تا زمان شهادت شهید بلباسی افتخار حضور در این گردان)               
2-(اماروتعداد اسرا عراقی در ان لحظه  براساس حدس وگمان که قبل مجروح شدنم انان را دیده بودم)
3-.(معمولاهمه افراد گردانها بصورت اختیاری قبل عملیات کارت های  شناسایی وپول وغیره را تحویل تعاون گردان می داد وبعد عملیات ان را تحویل میگرفت ،جز پلاک شناسایی .ولی در عملیاتهای بزرگ وکوچک حضور داشتم اسیرانی که میگرفتیم اکثریت انان کارت شناسایی وعکس های خانوادگی و.به همراه داشتند جز این که قبل اسارت خود ان را برای عدم شناسایی معدوم میکردند معمولا افسران فرماندهان ارشد این کار را میکردند)

4-(منافقین )

کسانی هستند که درسازمانی به نام سازمان مجاهدین خلق ،عضو بودند،اینان همه خیانت،جنایت،ترور،قتل عام مردم کوچه وخیابان،از خیاط وبقال ،راننده ، پاسدار بسیجی غیر بسیجی کارمند معلم وبلاخره همه انسان ها وشهروندان عادی از هر قشر وصنفی  چه انانی که از انقلابشان دفاع میکردند وچه انانی که هیچ از ت نمی دانستند وشاید تشابه اسم داشتند. مسول به  شهادت رساندن  هزاران نفر(.17000 نفر از شهروندان  وهموطنان  خود ) از ملت ایران شدند  از ریسس جمهور ونخست وزیر گرفته تا شهید بهشتی ودیگران و وپستی رضالت انا زمانی صد برابر شد که سران وکل نیروهای کثیف آنان جهت همکاری با صدام وبعنوان جاسوس وستون پنجم عمل کرده   دست در دست صدام وحزب بعث عراق برای به شهادت،رساندن رزمندگان جاسوسی ولو دادن تعداد نفرات.نقل و،انتقال نیرو وجابجایی درتمامی نقاط جبهه ها .اعتراف گیری از اسیران ایرانی ودیگر کارها.را به دشمن که ایران وانقلاب را هدف قرار داده بود همدست شدند.وتازمانی خاطرات جنگ وجبهه وبا دشمن بعثی در حافظه ها وخاطرات مرور وباز گو میشود خیانتهای این گروه تروریست نیز بعنوان همکار دشمن  در مقابل ملت ایران همراه است.ودیگر کارنامه این فرقه همدست شدن با نیروهای بعثی صدام ملعون در کشتار وشهادت رساندن شیعیان جنوب عراق که علیه صدام قیام نمودند.و سراسر کارنامه انان جز خیانت،تروز ،کشتار.جاسوسی چیزی دیگر برای خلق به ارمغان ندارد)


برروی خاکریز، در چند قدمی اسکله ،ابتدای جاده  ای که بر روی  دریاچه ماهی برای عبور نیروها ورزمندگان جبهه اسلام ساخته شده بود نشسته بودیم.علی به دور دست های شلمچه نگاه میکرد .به عمق چشمانش خیره شدم .نمیدانم به انچه که درانتظارش بود فکر میکرد یا از عملیات دیشب یا به  دشت شلمچه وحاشیه نخلستانهای بصره.درهر صورت کنار هم من واو تنها نشسته بودیم.برایم کمپوتی اورد.خودم دربش را باز کردم.نیم نگاهی به داخلش که البالو یا گیلاس هست.اکثر رزمندگان  که با کمپوت  گیلاس خوش تربودند وبا البالو میانه خوبی نداشتند ولی من از خوردنش لذت میبردم .اینرا علی میدانست.شاید برای همین رفت از سنگر کمپوتی اورد وکاغذ دورش راکند تا مرا بقول امروزی ها سورپرایز کند.تازه از خط برگشته بودم.همراه مهدی باغبانی.فرمانده 2 گردان امام محمد باقر (ع)گفت بریم اسکله ببینیم ایا از بچه های گردان ما کسی مانده که انتقالشان بدیم به خط یانه،در بین راه بطرف اسکله چند جنازه شهیدان را دیدم .نزدیک شدیم .از بچه های گردان ما که دیشب حین رفتن پیاده بسوی عملیات کربلای 5به طرف سه راه شهدا(معروف به سه راه مرگ) بودیم گلوله ای از خمپاره یا توپ  به ستون اصابت کرد. شهید یونس یونسی راشناختم.بیشتر وقتها در یک چادر باهم بودیم طلبه شوخ طبع.محکم.باصلابت وبااقتداربود، در صحبت ها ومسایل شرعی ،. تنها چیزی که همیشه از او بخاطر می اورم سخنرانی حضرت امام خمینی ره در ضبط صوتش داشت که در یکی از سخنرانی حضرت های امام (ره) فردی گفت ما همه سرباز توای خمینی گوش به فرمان توایم خمینی.امام در پاسخ فرمودند نه من سر باز تو ام ونه تو سر باز من ،ما همه سر باز امام زمانیم (عج) ودر عملیات کربلای 5 مرحله اول به خیل شهدا ی کربلا ی امام حسین (ع)پیوستند.بهر طریق کمپوت را به علی تعارف کردم وگفت  میل ندارم .تو خسته ای بخور نوش.خیلی به صورتش خیره شدم، چهره علی جدای چهره ای بود که تو این مدت یک سال رفیق شده بودیم .گفت ریاحی امشب نوبت منه که اسلحه.مهمات.غذا ودیگر وسایل گردان را به خط ببرم.گفتم خب .چطور مگه؟گفت نمیدونم.ولی .دیگر حرفش را ادامه نداد.گفتم علیجان بیا قدم بزنیم.قبول نکرد.گفت میخوام به دور دست های شلمچه را تا زمانی که هوا روز وروشن هست ببینم.وقتی شب شد دیگر تاریک وناپیداست، وتمام منطقه را اتش است واتش است وواتش میشودمانند دیشب.که از دور نظارگر بودم. علی چشمهایش را سپرد به دور دستهای شلمچه،بانگاهش اهسته اهسته ،قدم به قدم این صحرایی عظیم را پیمود.انگار کسی در این صحرا با علی جان این چنین سخن میگفت

 
.
علیاز بوی گل ، با تو سخن می گویم
آرام تر از عطر شبنم و برگ ؛
علی گفت به بوی تو آویخته ام، نوشم،تنهایی ام
آه گل ناز
گل ناز
گل ناز
چقدر از تماشای تو خالی بوده ام
چقدر از تمنای تو سرشار
باغ بی نام و نشانی بودم
رها شده در فراموشی و خاموشی
رها شده
رها شده
به نوازش سر انگشت عطر تو بر خاستم از خواب
عطر تو
ناگهان صدای هلهله در صحرای شلمچه پیچید
بهار اومد
گل بابونه اومد
شقایق با دل دیوونه اومد
بغیر تو که پیش یاس و نرگس نبودی
هرکه دیدم خونه اومد
بغیر تو که پیش یاس و نرگس نبودی
هرکه دیدم خونه اومد
 علی گفت
دست خواهش کودکانه ام قد می کشد تا ساقه ات
تا ساقه ات
به علی گفت آه گل ناز
گل ناز
گل ناز
در آخرین شاخه ایستاده ای
با دامانی چیده
عطر افسونگر
آه
عطر افسونگر
گل ناز
 .ناگهان علی چشمهایش را از صحرا برداشت گفت داداش بیا شرطی ببندیم .علی جان چه شرطی؟.    اگر امشب هرکدامان شهید شدیم ونفری که سالم ماند رفت وازدواج کرد ،حتما اسم فرزندش را از نام دیگری بگیرد،فقط فرصت دادن دست مردانه که نشانه قول دادن مردانه وپذیرفتن ان بود.ناگهان مهدی باغبانی با موتور رسید .ریاحی بیا خیلی دیر شده ،امشب هم خیلی کار ،هنوز فریاد علی درگوشم طنین انداز هست، ریاحی قول  دادی ها ،.حتما به قولی که دادی عمل کن(وامشب که این مطلب  را مینویسم گریه امانم را بریده است ).مهدی پرسید چی بهش قول دادی .قضیه راگفتم.قهقه ای سر داد گفت.اخه اینجا.وسط اتیش وجهنمباز خنده ای کرد وگفت ، اگه هردو رفتین چه؟ مدام تا اولین تقاطع که معروف به تلمبه  خانه بود  میخندید ،ناگهان صوتهای پشت سر هم ومداوم فکر همه چیز را از ما گرفت.انفجار پشت انفجار، اتیش انقدر زیاد بود که موتور را رها کرده کنار خاکریز دراز کشیدیم.طول مسیر جاده حدود سه کیلومتری بودوعرض ان هم به اندازه دو ماشین، چهار یا پنج متری بود.ودو طرف  جاده هم  اب. دوباره سوار موتور شده حرکت کردیم.مهدی گفت امشب کارمان سخت است .نیرو کم داریم وباید بزنیم به خط .حتی با نیروی کم.
مهدی باغبانی اهل گیلان ابتدا معاون علیرضا بلباسی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) بنا به صلاح دید باید به دو گردان تبدیل  شود، بعلت نیروی زیاد ،شده فرمانده گردان 2 امام محمد باقر (ع)ومن هم بی سیم چی  او ،مدام ولحظه به لحظه همراهش این ور وانور.هوا کم کم تاریک میشد.کل نیرو که توانستیم جمع اوری کنیم حدود دو گروهان.(اخه گردان 1و2امام محمد باقر ع شب گذشته زده بودند به خطتعداد دو گردان در شب قبل حدود 300الی 400نفر.کمتر یا بیشتر  بود ،ابتدا گردان 1 که شهید بلباسی ان را فرماندهی میکرد.حرکت کرد چنانچه نتواند خط را بشکند یا تلفات داشته باشد، گردان دوم پشت سر ان وارد عمل میشود.همان طور هم شد .بلباسی گفت شما هم نیرو را بیاورید . عراقیها مقاومت شدید میکنند.چون شلمچه دروازه شهر بصره بود با تمام توان وامکانات مقاومت و حفظ میکردند،هر طوری بود با این مقدارنیرو توانستیم امور محوله را انجام دهیم .اما با سختی ومشقت فراوان وتلفات،.ان شب دوستان زیادی را از دست دادیم .علت ان هم تانکی بر روی تپه ای از خاک مستقر بود ونور افکن ان روشن جنبنده ای را هدف قرار میداد،از منطقه ای عبور میکردیم تحت دید تانک بود.شهید بلباسی افرادی را مامور زدن تانک نمود.ابتدا عیسی اکبری.که شهید شد.سپس پور باقری فرمانده شجاع ونترس گروهان بهر طریق نفرات اول ودوم پنجم ودهم هیچکس نتوانست از نور شدید پرژکتور تانک وگلوله اش که کیلومتر ها را روشن میکرد در امان بماندزیر این اتش شدید وسنگین ودرگیری ، ناگهان صدایی مرا به خود اورد .دادش تویی ؟حمید تویی؟زخمی شدی؟اری برادرم حمید رضا .که ارز من کوچتر بود اورده بودم(ان زمان .پدرم. وارسته16ماه و.برادر بزرگترم.55ماه وجانباز وخودم60ماه وجانباز وبرادر کوچکتر از من 25ماه وجانباز  ،وداماد خانواده اقای صادقی 6ماه وجانباز همگی از یک خانواده بفرمان رهبرکبیر انقلاب ،به حبهه اعزام شدیم،و تا اخر جنگ.واکنون نیزهمه اعضای خانواده خاندان حجت السلام شیخ حیدرریاحی از پدر وارسته وبزرگوارمان وشش فرزندان پسر و ده یازده نوه هایش گوش به فرمان ولی امرمسلمین، مقام عظمای ولایت تا جان در بدن داریم از حریم ولایت جان ،مال خود را در راه اسلام ناب محمدی(ص)فدا میکنیم تا پرچم انقلاب بدست اقا ومولایمان به انقلاب حضرت مهدی (عج)متصل گردد) خود را  پیش خودم بیسیم چی وفرستادم پیش بلباسی .گفت بلباسی بی سیم چی ندارد.گفتم کدام طرف است راه را نشان داد وگفتم خودت را از این طرف به عقبه برسان منتظر امدادگر وماشین وامبولانس نباش.چون هیچ خبری نیست باید چهار پنچ کیلومتری هم راه بروی پس سعی کن تا صبح خود را به عقبه برسانی .از حمید خداحافظی کردم وبه مهدی باغبانی گفتم، پیش بلباسی میروم ،اگر احتیاج داشت میمانم اگر نه برمیگردم .چون همراهم یک بی سیم چی ذخیره بود.خود را به بلباسی رساندم.همه چیز خوب بود فورا نزد مهدی برگشتم .بهر طریق انشب شوم وجهنمی در صحرای شلمچه بسیاری  از روح عزیزان ما انشب پرواز کردند وشهیدشدندشب سختی را صبح کردیم .نزدیک به روشن شدن هوا جهت حفظ ونگهداری منطقه فتح شده وایستادن در مقابل پاتک صد در صدی دشمن ،جایگزین شدن تا تجدید قوا کنیم برای شب بعدی .)صدای خمپاره پشت سر هم مرا به خود اورد،بظاهراسم گردان  ولی با استعداد دو گروهان را حرکت دادیم.ارام واهسته طرف  خاکریز نا مستحکم دشمن ،حرکت میکردیم.(علت نامستحکم هم چون فرصت استحکام نداشتن.هرشب ،هرشب فدم به قدم جلم میرفتیم حتی در بعضی مواقع فاصله ما در روز به اندازه پرتاب نارنجک تفنگی بود.)مهدی گفت ریاحی برو پشت خاکریز انطرف را سرکی بکش.اهسته سمت چپ خاکریز را بالا رفتم.خدای من یا ابوالفضل این همه تانک ردیف وحتی فرصت شمارش نداشتم سریع برگشتم.مهدی اینجا این همه تانک.ناگهان درگیری شروع شد.عراقیها از سمت راست وروبرو متوجه ما شدند.درگیری بسیار شدید بود(.احتمال شهادت اسماعیل کرمانی فرمانده یکی از گروهان در این منطقه).مهدی درخواست بلدوذر کرد برای خاکریزی موقت .به همراه یک دستگاه تانک که بتواند از شدت فشار بر بچه ها را بکاهد.بلدوزر چند دقیقه کار کرد که ان را هدف قرار دادند .ولی تانک توانست یکی دوتا از تانکهای دشمن رانابود و اتش وفشار انان را بر نیروهای ما را کم کند.،مهدی  فرمانده  های گروهان را گفت تا همین جاپشت خاکریز اولیه فتح شده مستقر شوند، وجلو نروند تا ما برویم به مقر تانکها برای اتشباری بیشتر وفشاری کمتر بر بچه های ما وارد شود ،چمپاره .تانک .توپ.وهرانچه عراقی ها در دست داشتند حتی خط اول را هدف قرا میدادند.هر لحظه وهر ثانیه نیروی ما کمتر میشد.دوان دوان حدود چند صد متری ،نهایتا یک کیلومتر، خود را به مقر تانک رساندیم مهدی برای دادن نقشه ومختصات واین جور مسایل با فرمانده تانک صحبت میکرد.به مهدی گفتم چقدر کار دارید گفت حدود ده الی بیست دفیقه.فی الفور باید برگردیم.گفتم 48 ساعت نخوابیدم فقط ده دقیقه کفایتم میکند.چرتی بزنم .(در طول عمرم این چنین در زیر اتش گلوله توپ تانک وسلاح سبک وسنگین  خواب نداشتم)خود را داخل چاله ای از ک انفجار توپ رفتم تا از ترکش ثانیه ای دشمن در امان بمانم.(نمیدانم اول خواب رفتم بعد چمباته زدم  یا اول چمباته زدم بعد خواب رفتم )شلیک گلوله های  تانک ما بر سر دشمن شروع شد.پنچ الی شش تانک .نم نم باران شروع به باریدن گرفت.بخاطر احتمال حمله های شمیایی بادگیر تنمان بود.نمیدانم چقدر خوابیدم .ولی در همین ده دقیقه انگار ساعت ها خوابیدم.از ان طرف بی سیم که نزدمهدی بود( بخاطر چرتم).مهدی  چکار کنیم ؟.بچه ها مدام کمتر وکمتر میشوند.؟یا درخواست نیرو کن یا  به جای دیشب عقب بنشینیم.جکار کنیم؟مهدی دستورات بعد رفتنمان را به فرمانده تانکها داد.حرکت کردیم .هر لحظه صدای فریاد  بچه ها ی مظلوم توان مقاومت نداریم ومظلوم وار نقش بر زمین میشدند.میبایست از سراه مرگ رد میشدیم.بوی جنازه ها وماشین تازه سوخته شده سه راه مرگ را فراگرفت.بعلت اتش زیاد گلوله .رگبار ها لحظه ای پشت بلدوزر افتاده در سه راه مرگ پناه گرفتیم.ناگهان بدن بی سر در اثر ترکش به گردن سر را از تن جدا کرد در کنارم مشاهده، تشخیص ندادم از شهدای خودمان یا از جنازه عراقی هاست.مجبور بودم کمی انجا باشم تا از تیر وترکش در امان باشمانقدر باید سریع میرفتیم که از دست اتش دشمن فرصت نگاه کردن به اطرافمان هم نداشتیم.حدود صد متری به خط نرسیدیم که بچه ها  تاب مقاومت نداشتند.عقب منشینند.مهدی دستور میدهد سه راه مرگ مستقر شوند وجلوی دشمن را بگیرند.چه تعداد بودند نمیدانم ولی انقدر ار پی جی و تیر بار در سه راه ریخته بود که هرکسی هر چه توان داشت برمیداشت وشلیک میکرد.سه راه مرگ تنها دروازه ورود به بصره وبرای دشمن نیز همینطور ارزش داشت.در روز هیچ ماشین وتانک وبلدوزر .امبولانس یا هر وسیله نقلیه نمی توانست به سه راه مرگ بیاید وفقط شب با نور خاموش باسرعت سرسام اورو وحشتناک که از تیر رس  مستقیم تانک در امن بماند، وسایل را تخلیه سپس با همان سرعت برگردند.بخاطر همین  این جاده سه کیلومتری تعداد ده ماشین باهم فقط رفت وپس از تخلیه باهم فقط برگشت همه در سه راه مستقر شدیم .سمت راست ما لشگر ثارالله وسمت چپ ما لشگر محمد رسول الله(ص).همه خسته وتشنه وگرسنه.انگار عراقی ها هم خسته شده بودند درگیری ها ی تن به تن فروکش کرده بودعراقی ها در خاکریز قبلی مستقر شدند وما هم به جای قبلی برگشتیمتا مقر تانکها فاصله ما کمتر شد حدود یک کیلومتر .وقتی درگیری ها کمی ارام شد مهدی گفت بریم مقر تانکها کاردارم.رفت وبرگشت ما نیم ساعت نشده.مهدی انان را جهت عقب نشینی اماده کرد وگفت چنانچه دستور دادم فورا عقب نشینی کنید تا تانکها دست دشمن نیافتد،.فرکانس انان را گرفتم .برگشتیم. همزمان بلدوزری ماشین منهدم واتش گرفته را داخل اب انداخت تا عبور ومرور راحت تر شود.وارد دژ سه راه مرگ شدیم .نوجوان سیزده چهارده ساله ای که قسمت ران وباسن او ترکش خورده بود وارد کانال سه راه مرگ شد.گفتم هر طور شده خود را به عقب برسان .وضعیت خطرناک است .سه کیلومتر راه بیشتر نیست هر طور شده برگرد،ماشین و سایل نقلیه وجود ندارد.گفت خسته ام وتوان راه رفتن ندارد.مقداری غذا (جیره جنگی ) رادادم واصرار که هر طور شده برگرد.علت اصرارم وضعیت های که درعملیات ها برای مجروحین بوجود میاید.شاید تجربه ای که در خلال عملیاتها کسب کردم اصرار میکردم.بهر طریق راضی ام. کرد که چرتی بزند .امدادگر پانسمان کردچنانچه درگیری شروع شد بیدارش کنم.منهم مدام با مهدی هر لحظه در مکانی پس ازچند دقیقه مهدی گفت به اول خط سمت راست طرف لشگر ثارالله برویم دلم پیش این نوجوان بود .به رزمنده ای سپردم بیست دقیقه ای از خوابش گذشت  بیدارش کند که برگردد ،.چون از هیچ وسیله ای نقلیه خبری نبود.طول خط عهده ما حدود 500 متری بود تا نیمه نرسیدیم انگار زمین وزمان برسر ما خراب شد.از هر طرف گلوله .خمپاره و.در هر ثانیه دهها توپ وخمپاره میامد.مهدی نگران تانک ها  بود وهمانشب گفته بود انجا موشکهایی را هم نگهداری میکنن.گفت به فرماندشان بگو هرچه مهمات دارن جواب دهندحتی ثانیه ای غفلت نکنند.ناگهان بچه های ثارالله را دیدیم عقب نشینی میکنند.واطلاع دادند همینطور بچه های محمد رسول الله صپاتک بسیار شدیدی بود.هوا دیگر روشن بود نمیدانم ساعت چند بود  ولی تانکها را در دشت شلمچه  شلیک کنان سوی ما می امدند.گردان امام محمد باقر(ع) وسط دو لشگر طرفین.همه خسته کوفته .گرسنه وتشنه وناله زخمی ها جو را بدتر میکرد.تا انجا که ممکن بود مهدی به زخمی های که توان راه رفتن داشتن گفت برگردن وافراد بد حال را هم کمک کنند(.واقعا به تمام معنا واقعه صحرایی
 کربلا تکرار شد ولی اینبار یک طرف سلاله پاک امام حسین ویاران مظلومش .طرف دیگرناپاک  زادگان یزید ومعاویه با همراهی استکبار،).مهدی به بچه های گردان گفت تا دستور ندادم عقب نشینی نکنیدزیرا تا اطمینان از انتقال تانکها وموشکها نمیخواست خط را دست دشمن دهد.از قبل در خواست فوری ومهم دو دستگاه وانت تویوتا کرده بود که کنار تانکها  برای حمل مهمات وموشکهای باقی مانده باشند.با بی سیم اطلاع داد ولی اطمینان از انتقال همه انان دوباره به مقر تانکها رفتیم.سریعا همه مهمات وموشکها بارگیری شد.اتش دشمن هر لحظه زیاد وزیاد تر شده ونزدیک ونزدیکتر.وقتی مطمن شد دستور عقب نشینی داد.تا گذر اخرین نیرو در همانجا ماندیم.مرا سوار یکی از وانت هایی که موشک بار زده بود .وقتی از تقاطع مقر تانک با جاده اصلی رد شدیم تانک دشمن را در فاصله پانصد متری دیدیم دیگر سه راه مرگ را گرفته بودند.وانت با سرعت وحشتناک راه میرفت . من بیشتر نگران واژگون شدن ان بودم تا اصابت گلوله بهر طریق .به اسکله رسیدیم.پیاده شدم نیرو های برای جلوگیری بیشتر وبرای عملیات امشب از قایق پیاده میشدند.لب اسکله سردار.کمیل یا سردار عمرانی به همراه سردار طوسی سوالاتی راجع به ان چه مشاهده کردم پرسیدند.سپس در کنار سنگری دراز کشیدم ،چند نفر از بچه های گردان ما در پشتیبانی بودند ودر عقبه مستقر بودند با خود پچ پچ میکردن .ونهایتا تصمیم گرفتند  برای تسلیت نزدم امدند.علت انرا پرسیدم گفتند مگر علی جان ابراهیمی را نمیدانی در تویوتا دیشب بودکه زدند.گریه واشک از فراغ بهترین دوستم امانم ندادهرچند همه عزیزانی که شهید شدن دوست ورفیق وبرادر بودم ولی اشنایی نزدیک با علی مهربان نم ؟.خدایا چکنم؟.جنازه علی در سه راه مرگ بود ومن خبر نداشتم ؟که لااقل هر طوری به عقبه برسانم.؟دشمن سه راه مرگ را اشغال کرده بود.ناگهان یاد ان نوجوان زخمی نیز افتادم.،به خود قول دادم تا جنازه علی را به عقبه منتقل نکردیم برای مرخصی واستراحت  شهرستان نروم.،جهت بازسازی مجدد به هفت تپه برگشتیم.،.خانواده نوجوان از شهرستان برای اطلاع از فرزندشان به گردان امدند.همان اتفاق افتاده را برایشان شرح دادم بعد 15 روزبا امدن نیروی جدید وباز سازی گردان ،دوباره به شلمچه اعزام شدیم وتوانستیم سه راه مرگ را از دست دشمن پس بگیریم پس از عملیات مرحله دوم  کربلای 5 گردان امام محمد باقر ع منجر به پس گرفتن سه اه مرگ  ودیگر مناطق شد.سردار صحرایی فرمانده تیپ 2از لشگر ویژه 25 کربلااز بین پنج گردان حدود بیست سی نفر افراد   جهت حفاظت وکمین (پیش قراول)در سه را مرگ ،حدود سیصد متر جلو تر از دژ،خاک ریزی احداث تا تک های دشمن تکرار نشود وچنانچه تکرار شد با دفاع پیش قراولان نیروهای دژفرصت تدافعی پیدا نمایند وایشان به جهت اشنایی اینجانب  از منطقه بمدت 15 شبانه روز در کمین مستقربودم ،نهایتا روز شانزدهم در ساعات اولیه تک دشمن، اولین گلوله تانک شلیک شد.از خواب بیدار شدم.با خود گفتم نامردا هنوز صبح شده شروع کردین .،ناگهان دومین گلوله مستقیم تانک شلیک وبه پشت خاکریز ی بودم اصابت کرد.، همه چیز عوض شد .در زیر خروار ها خاک دفن شدم.،ابتدا احساس کردم تمام کردم.توان نفس کشیدن نداشتم.بچه ها مشغول درگیری.اول خدا .دوم اگر نبود( برادر کار دل) از شهرستان رستم کلای بهشهر.؟؟؟؟؟با کلنگ وبیل مرا از زیر خاک بیرون اوردند.شانس با من یار بود .پی ام پی جهت اوردن مهمات به سه راه مرگ امده بود.بعلت وخامت حالم سریعا با پی ام پی مرا به عقبه باز گرداندن. (خداوند هر کس را بخواهد میمیراند وهر کس را بخواهد زنده نگاه میدارد،.)و شلمچه بزرگترین وسخت ترین ونفس گیر ترین عملیان ها در طول 8سال دفاع مقدس بود بهر طریق با تعویض به موقع نیروها بمدت 80 روزدرگیری جانانه وایستادن در مقابل تک وپاتکهای سنگین وشدید دشمن  توانسته ایم تثبیت موقعیت کرده وبرای همیشه در انجا مستقر شویم چون سه راه مرگ دروازه ورود به دشت شلمچه وپشت بصره ومهمترین منطقه استراتژیک برای ما ودشمن بود.پس از تصرف مجدد پیکر مطهر شهید علیجان ابراهیمی به عقبه منتقل ودرگار شهدای  زادگاهش روستای رودبست از توابع شهرستان بابلسردفن گردد.ودر سال 1368 ازدواج  نموده وخداوند نور چشمی به من وهمسرم عطا نمود که نامش را علی گذاشتیم و طبق عهد  وعده ای که در روی خاکریز اسکله ،ابتدای جاده دریاچه ماهی به علیجان ابراهیمی دادم علی گذاشته .ام .از خداوند بزرگ ومهربان میخواهم روح همه شهدای جنگ تحمیلی بخصوص شهدای مظلوم   که در صحرای شلمچه.به پرواز در امدند با شهدای کربلا همنشین ومخصوصا سالار شهیدان حضرت امام حسین ع وبه نام نامی امام محمد باقر (ع )و صدها شهید این گردان در عملیاتهای مختلف کنار هم حضور داشتیم ، در کنار شهدای همچون .شهید بلباسی-شهید محسنی-شهید کارگر-شهید علی ابراهیمی-شهید اکبری-در اخرت  ودیگر شهدای این گردان ،من وخانواده ونسل های اینده مرا  نیز مورد شفاعت خویش قرار دهند، امین یا رب العالمین.بروان پاک همه شهدای انقلاب اسلامی وروح پر فتوح حضرت امام خمینی ره وهمه شهدای جنگ تحمیلی صلوات.الهم صل علی محمد( ص) وال محمد      


شهادت سرداران وژنرال .کشور ایران.عراقمحور مقاومت قاسم سلیمانی والمهندس که در راه پاسداری ازحرم و  حریم ولایت که ومدافع بحق ومعروف سرزمین وملتهای مسلم منطقه وبخصوص حرم حضرت زینب کبری  سلام الله علیها وحضرت رقیه سلام الله علیها ودفاع از ملت مظلوم سوریه به شهادت رسید. سردار بدست  شقی ترین دشمن از دشمنان ملتهای مسلم و منطقه ای خاورمیانه وامی درجه اول-اسراییل  ومزدوران منطقه ای انان مانند  ال سوقط-ترکیه-امارات وعروسکان تکفیری انان  از داعش والنصره  وارتش ازاد وغیره همه وهمه از ثروت های باد اورده نفت وکمکهای تسلیحاتی غرب گرفته تا عبور ازادانه از ترکیه به تکفیری ها . تا انان مردم عراق وسوریه ویمن را مقابل چشم خانواده سلاخی وذبح نمایند  جانانه ایستاد ومردانه مقابل دنیای همه انان مبارزه کرد .از طرفی با انتقال تجربیات خود به ملتهای مظلوم کشورهای فوق نشان داد میتوان با کمترین امکانات با تمامی دنیای مستکبران ومزدوران وعروسکان انان ایستاد ومبارزه کرد واز سویی به دشمنان فهماند اگر در مقابل اعتقاد وعقیده واز همه مهمتر طبق فرمایشات مقام عظمای ولایت ولی امر مسلمین جهان حضرت امام ای حفظه الله تعالی خطوط قرمز ما   تعیین کردند وارد شوند قابل تحمل نیست وبا تمام دنیای انان در هر کجای عالم مبارزه میکنیم  ودر اخر به ما سربازان کوچک ولایت درس شجاعت.ایستادگی.پایداری از حریم ولایت در هر سن وسالی باشیم اموخت

.شهید سلیمانی در زمان دفاع مقدس از فرماندهان رتبه اول جنگ بودند ولی تمامی فرماندهان لشگر ها از هر نقطه کشور  در همه عملیات ها وتک ها وپا تک ها در طول هشت سال کنار هم.یار ویاور وبرادر هم بودیم 

خاطره از شهید سلیمانی در عملیات کربلا 5 در شلمچه

گردان امام محمد باقرع ازلشگر 25 کربلا درعمليات کربلای 5 قرارشد بعد از فتح خط با گردانی از لشگر ثارالله دست دهد حدود ساعت 7صبح بابچه های ثارالله رسیدیم من (.علی اکبر ریاحی بی سیم چی گردان557 امام محمد باقرع )و شهید بلباسی فرمانده گردان تنی چند از بچه ها در کنارخاکریزنشسته بودیم که شهید سلیمانی به اتفاق همراهان برای بازدید از بچه های ثارالله به آخرین نقطه اتصال با 25 کربلا آمدند .همین حین تدارکات لشگر 25 آذوقه که از غذای گرم شامل برنج ومرغ داخل نایلون های پلاستیکی تقسیم میکرد ند شهید بلباسی تعدادی از این غذاها به بچه های ثارالله منجمله شهید سلیمانی تقدیم کرد. مااز قبل نان خشک مخصوص جیره داشتیم شهید سلیمانی از گرفتن غذای گرم بدلیل اینکه تدارکات لشگر ثارالله هنوز غذای آنان رابین رزمندگان ثارالله  تقسیم نکرده بود ازدريافت غذای کرم خودداری وبا نان خشک مشغول شد هرچه شهید بلباسی اصرارنمود هیچ فایده ای نداشت

.حال وچگونه نزدیک به چهل روزجای خالی اورا با این همه تجربه ورشادتها باور کنیم

اگرچه به نظر وعقیده اینجانب هنوز از صدقدم انتقام سخت حتی یک قدم طی نکردیم

مگر میشود بیست موشک قدرتمند به لانه سگان کثیف یانکی شلیک کرد وآنان فقط موج انفجار بگیرند؟هزاران خمپاره 60درنزدیکی ما اصابت نمود حداقل خسارت آن تعدادی کشته ومجروح بجای میگذآرد. چطور بابت 20 موشک یکی از سگان یانکی به درک واصل نشد؟یا موشک های ما خالی از مواد منفجره همانند طبل توخالی یا به یانکی ها قرار حمله اطلاع وفقط دوسرباز در برج نگهبانی ودو سه ما کت اپاچی وپهباد الباقی صدها کیلومترانطرف تر موج انفجار گرفتند؟بنابراین پس هنوز برای انتقام سخت قدم اول را نیز طی نکردیم.

آنچه مرحم دلها.وخم هاست.یکی ازدست دادن حمزه عموی رسوالله  که چطور آنحضرت به خود آرامش میدهد از اینکه جایگاه ابدی او اکنون نزد خداست وبهشت بریندوم شهادت مالک برای حضرت علی ع سخت وجانکاه. اما حضرت جز صبر وجایگاه برین او درنزدخدا واولیاالله مرحمی بود برحضرت. .واما سومی شهادت مرد تاریخ بشریت مسلمین عروج سردار. آنچه مرحم است رسیدن به آرزوی والا شهید به شهادت ونشستن ورسيدن به خدا وکنار اولیاالله. .وگرفتن انتقام سخت از دشمنان. .و بارنشستن آرزوهای شهید از نبودن عوامل استکبار یعنی داعش وتکبر ها که این روزها جای او درنبردهای ادلب خالیست وحتما طرح ها ونقشه های ذهن شهید درحال اجراست 

.در پایان شهادت سردار وژنرال کشورهای مسلم وبخصوص محور مقاومت را به حضرت حجت ولی عصر اقا امام زمان عج و امام ای وخانواده محترمشان بخصوص فرزندان عزیز ش وهمه همسنگران هشت سال دفاع مقدس وهمه همسنگرانش  در سوریه  .عراق.یمن.لبنان و.بلاد مسلمین وهمه آزادیخواهان سراسر عالم از دست استکبار


اتش فتنه وجنگ باثروت مسلمانان برای امنیت رژیم اشغالگر صهیونیزم.توسط ایادی امریکا وغرب در منطقه

اتش فتنه ونفاق با ثروت مسلمانان برای تامین امنیت رژیم اشغالگر.
 این غده های سرطانی تکفیری ،که رشد و نمو شده از مزدوران عرب منطقه ،بهمراه   غده اصلی  سرطانی ؛یعنی همان غاصبین سرزمین فلسطین صهیون ، چند صباحی برای اتش در خاور میانه متولد شده

وروی ارامش در منطقه خاورمیانه  وبلاد مسلمین نخواهد دید، تا زمانی که غده سرطانی صهیونیزم وجود دارد.شاید سالهای سال مردم سوری،عراق نتوانند، این جنایات و وحشی گری های صبوعانه تکفیریها علیه انان در ذهن وخاطره ،مخصوصا کودکان خودرا از یاد ببرند .
همه این نفاق و جنگ ،فتنه  ،که همراه با کشته شدن مردم مسلمان ونابودی کل زیر ساختهای کشور های اسلامی حتی دور از سرزمین قدس ،کشور مقاوم ومظلوم یمن  که توسط ال سقوط  باهمراهی صهیونیزم  بصورت  شبانه روز زیر شدید ترین ووحشیانه ترین بمبارانها  با چراغ سبز ، آمریکا،انگلیس ، وفرانسه ((((فقط وفقط برای امنیت مرزها،شهرها  ومردم ودولت نژادپرست صهیونست  است ))))انجام میشود.
تا اولا، منابع انسانی ومالی عظیم ،وانرژی هایی فراوان خدادادی درممالک اسلامی ، که می بایست درراه  پیشرفت وابادانی وسازندگی .همراه با پیشرفت علمی کودکان ،نوجوانان وجوانان واسایش وارامش مردم  مسلمان منطقه استفاده شود. متاسفانه توسط بعضی کشور هایی که ثروت باد اورده نفت دارند  -در پروژه های اروپا وامریکا سرمایه گذاری و پیشرفت واسایش ساکنان مغرب زمین  را بر ملت خود ترجیح میدهند ، تا شاید چند صباحی برای هزینه های عیاشی ،در انجا کم نیاورند ودوم. پول وثروت  خود را در تفرقه ونفاق-وفتنه  ممالک اسلامی هزینه ،تا ارامش واسایش رژیم کودک کش صهیون را فراهم نمایند.بنحوی، کشتن وسلاخی وذبح واتش زدن کودکان .بخصوص نوزادان ملل اسلامی را با سرمایه انسانی ومالی ممالک اسلامی انجام میدهند، تا مهاجرین از چهار سوی جهان   به  سرزمین های اشغالی شب را با ارامش برسر بالین بگذارند، که خدای ناکرده، موجبات ناراحتی  انان فراهم نگردد.
وحاضر شدند دو کشور عظیم اسلامی وپیش قراولان مبارزه با صهیونیزم ،وپشتیبانان محور مقاومت یعنی ،عراق وسوریه  را تا مرز تجزیه و نابودی کامل زیربنا وساختارهای اقتصادی-ی- نظامی را در قبال خشنودی اربابان امریکا وغرب وتامین امنیت رژیم اشغالگر  انجام دهند

 

 وقابل ذکر است بعضی از گرو های فلسطینی  مانند جبهه جهاد اسلامی فلسطین ،ودبیر کل در دام این فتنه قرار نگرفته وبا روشن بینی آن چه در موضوعات سوریه ،عراق- یمن، لبنان ، ودر اصل آن یعنی  مبارزه وهمراهی محور مقاومت در مبارزه با رژیم اشغالگر ستودنی است  واتفاقات منطقه باعث ان نشد که. سالها مهمان نوازی سوری ها به اوارگان فلسطینی را فراموش کند

.امید از پروردگار بزرگ، با اتحاد وهمدلی دولتهای حامی ،مردم ودولت سوریه،عراق، ومردم بحرین،یمن،لبنان،واز شر فتنه اتش استکبار نجات یابندتا با نابودی غده ها وزخم های چرکین ،ویروس های الوده ، مردم  مظلوم وستمدیده ،از این بحران رهایی یابند ودمی بیاسایند.
.وبه امید  پیروزی جبهه محور مقاومت بر استکبار وایادی انان در منطقه تاروزی  نوزادان وکودکان بلاد مسلمین نیز شب را بجای ترس ووحشت ناشی از انفجار بمب واتش ،گلوله .خواب های شیرین  ورویاهای کودکانه شان را شاهد باشیم.
انشاالله
 

برچسب‌ها: فتنهثروت مسلمانانرژیم اشغالگر


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها